داستان درباره همسایه مادر یکی از دوستان نزدیک من هست تو یکی از شهرستان ها
ایشون یه خانم ۳۳ ساله متاهل که متاسفانه چند سال تو نوبت پیوند کلیه بوده و دیالیز میشده شوهرش پولداره هرچی میگفته یه کلیه برام بخر میگفته نه و کم کم هم دیگ خونه نمیرفته یه شب درمیون خلاصه ایشون تنها بوده میرفته همش خونه مادر دوستم بعد تصمیم میگیره جدا شه و شوهرشم یه خونه بده بهش
حالا شوهر دوست من که جراح هست رفته شهرستان پیگیر کارهای این خانم شده دیده اصلا پرونده دست نخورده و کاری از پیش نرفته چون چند سال تو نوبت پیوند بوده با پیگیری های شوهر دوستم اولین کلیه ای که پیدا میشه میدن به ایشون مال یه پسر جوون مرگ مغزی
اما متاسفانه داخل اتاق عمل نمیتونن رگ پیدا کنن چون کسایی که دیالیز میشن رگ ندارن معمولا و کلیه پسر جوون هم از دست میره ولی یه دستگاه میذارن واسش که رگ هاش برسه به اصطلاح
حالا امروز صبح یه کلیه دیگ رو پیوند زدن به ایشون اونم موفقیت آمیز بوده 😍😍😍😍
وقتی خدا بخواد همینه دختر یه همسایه باعث نجاتت میشه شوهر بی عاطفه هم میره به درک با همه پولاش