یه چیز میگم فقط نیان بگین توذهنت مریضه وازاین حرفا....فقط بگین چرااین کارو کرد....
دیشب رفتم حموم تاررفتم شوهرم اومد درزد گفت خاستی بیای بیرون بگو مامان وبابا م اومدن خونه گفتم باشه...حالا چرا اومدگفت چون در وحموم واتاق روبروی همن ما معمولا ازحموم که میایم حوله میپیچیم میریم اتاق لباس میپوشیم ...خلاصه خاستم بیام شوهرم صدا زدم وبرام چادر گرفت تا رد شدم برم اتاق ...وقتی لباس پوشیدم واومدم تو پذیرای دیدم دقیقا پدرشوهرم روبروی در حموم نشسته منم خشکم زد که چرا نرفته اونطرف بشینه این همه جا اومده روبروی در...خلاصه پروپرو نیش خندمززنه میگه عافیت باشه وهی زیر زیرکی نگا میکرد...درصورتی که اخلاق منو میدونن تا حالا جلوش بانیم آستین نبودم همیشه پوشیده بودم...ولی چرا این کارو کرد....حتی چن شب قبلش که خونشون بودین یهو موقعی خداحافظی جاریم ازپشت بغل کرد ولپشو گرفت ....اصلا جاریم بدبخت قرمز شد...همه هنگ کردیم ..درصورتی خیلی مثلا تعصبی ومذهبی هستن خیرسرشون...ولی یه سری رفتاراش واقعا چندشه...