خواهر کلاس چهارمی من😭

من پدرم از لحاظ مالی ضعیفه یعنی کارگره خیلی کمتر میتونه برای خواهر و برادرام نیازهاشونو برآورده کنه

بعد امروز با دخترم و خواهرم راجع ب آرزوهاشون حرف میزدم

خواهرم گفت من میخوام دکتر بشم البته میخوام خیر هم بشم یعنی نصف درآمدمو کمک به بچه ها کنم

گفتم چقد خوب چه جوری به این فکر رسیدی

گفت آجی میدونی من خودم خیلی حسرت می کشم مثلا دلم وسیله ای یا لباسی میخواد میگم ب بابام یا مامانم میگن پول نداریم باشه ولی خوب من درک میکنم اما میدونی حسرتش تو دلم می مونه 

گفتم خوب چرا شاید اون لحظه ندارن بعدا برات تهیه میکنن

بعد گفت نه میدونی همیشه منم میگم بعد میخرن ولی هربار می بینم نمیخرن یا اگه بخرن اون چیزی که میخوام و نمیتونن بخرن من درک میکنم چون پول ندارن نمیخوام دلشون بشکنه دیگه نمیگم اما همش تو دلم ناراحت میشم برا خودم 

براهمین اگ پولدار بشم میدونم بچه هایی که ندارن تو دلشون چی میکشن سعی میکنم کمکشون کنم

یعنی من بغضم گرفت اون حرف میزد

ولی سعی کردم براش توضیح بدم که خیلیا همین شرایط دارن یا تو امکاناتی داری که بقیه ندارن حتی دخترم برای اینکه باش همذات پنداری کنه گفت خوب چیه منم لباسام تکراریه 

اما خواهرم گفت میدونی آدم هرچقد درک کنه و بگه اشکال نداره اما ته دلش وقتی بقیه می بینه دلش میخواد و توی دل خودش دلش می شکنه اما نمیگه که مامان باباش ناراحت نشن من میخام به بقیه کمک کنم که هرچی میخان داشته باشن تا به بقیه نگن خوش بحالت

من خودم سعی میکنم یه وقتایی براش خرید کنم مثلا برا دخترم میخرم برا اونم یه چیزی میخرم

ولی خوب چیزی ک باعث شد تا الان از فکرش بیرون نیام اینه که بعدش به بابام گفتم این دختر چقد عاقله میگ تو رو درک میکنه ولی خوب افسرده میشه اینطوری بزرگ شده براش لباس مناسب بخر 

یهو داد زد سر خواهرم گفت بیخود کردی حرفای بزرگ بزرگ میزنی 

خواهرم اشکش در اومد و رفت و حتی منم رفتم دنبالش گفت آجی برو بیرون لطفا 

هرچند بعد ب مامانم گفتم بره نازش کنه از دلش دربیاره ولی خیلی ناراحتشم که من باعث شدم گریه کنه اگ من به بابام اونجور نمیگفتم شاید بابام این واکنشو نداشت 

بابامم احتمالا ناراحت شد اینجوری برخورد کرد نمیدونم