ظرف هاتو نشستی. خونه ت جارو کردنیه. یه عالمه کاره نکرده داری میوه نداری مامانتم پامیشه سر زده میاد خونت.
تو چشماش بچگی نکردم رو میبینم. بدبختی هامو. نزاشت تو مجردی یه اب خوش از گلوم پایین بره وتو باید بغضتو قورت بدی چون مهمونه چون مادره چون دلش میشکنه چون سنش بالاست امروز هست فردا شاید نباشه خب به جهنم که نیست.
کاش میشد یه دونه بزنم تو گوشش پرتش کنم بیرون. ولی نمیتونم 🥺