این بار وقتی کارمون تمام شد ، خب می خواست منو برسونه قبلش گفت بریم یه سر شرکت، رفتیم همانا و همسرم باخبر شد نمی دونم از کجا همانا،
وقتی برگشتم خونه ظهر بود، نرفته بود بیرون ، تو خونه عصبانی و کلافه نشسته بود من که رسیدم گفتم چرا خونه ای گفت منتظر بودم برگردی ، با اصلان رفتی شرکت ؟
گفتم برای من بپا گذاشتی؟
گفت یعنی فک نی کنی لازمه برات بپا بذارم خودت بهم نمیگفتی اگر نمی دونستم ؟
گفت من اصلا اصلا دوست ندارم زن من با مردی که تو نخشه،حواسش پی شه، بره بیرون ، با هر اسمی که باشه، امروز صبح خودتون می رفتین یا من می رسوندمتون