خونه مادرجونم بودیم
خاله بزرگم بهم گفت ترشیده ولی من ۲۰ سالمه به نظر خودم که خیلی زوده واسم ازدواج کنم
دخترخالم ۱۵ سالگی ازدواج کرد الان همسن منه ۲۰ سالشه یه بچه دو ماهه دارم
بعد خاله جونم همش میگفت کی میخواد با نوه من ازدواج کنه
من گفتم این تازه دو ماهشه نوزاده چرا اینجوری میکنی
گفت اگه واسش الان شوهر پیدا نکنم میترشه می مونه رو دستم مثل بعضیا
بعدشم به من نگاه کرد
ناراحت شدم به روی خودم نیوردم
یه چی بگین آروم شم
من خودم کلی غم و قصه دارم بعد اینم اینجوری میکنه مثلا خالمه انگار دشمن خونیشم 😔
بابامم همش میگه دختر که رسید به بیست باید به حالش گریست 😐😐😐😐
یعنی هنو شوهر نکردم و اینا
خسته شدم ب خدا