من همون آدمی هستم که مادرشوهره بی سوادم از دل روستا اومده توی شهر ما توی یه خونه اجاره ای 50 متری عمرش رو سر کرده
من همونم که توی خواب هم نمیدیدن که خانوادم بهشون دختر بدن
من همونم که از یه طایفه و فامیلی هستم که توی اکثر شهرها فامیلم رو بگی همه میدونند مال کدوم طایفه هستم و از هم محله ای هام به خوبی یاد میکنند
من همونم که پسرشون اومد خواستگاریم پول خرید حلقه رو نداشت
بهش پول دادم یواشکی برام حلقه خرید
صاحب خونش کردم
صاحب ماشینش کردم
صاحب همه چیزش کردم
پا به پاش کار کردم
رو حساب خانوادم وام گرفتم
پس اندازم رو گذاشتم وسط
من همونم که برنامه ریزی کردم اون یکی پسرش هم صاحب خونه و زندگی شد
من همونم که با همه چیزشون ساختم
حتی یه سر سوزن بهم طلا و ... ندادن
حتی یه سر سوزن برام چیزی نخریدن چه برسه شب چله ای و عقد و عروسی و این رسومات
من همونم که مادرشون مثلا منو برد خرید
عروس یک هفته عقد کرده رو با خودش برد بازار
برام یه بستنی هم که نخرید هیچ
از پول من برای خودش پالتو خرید
همه اینا رو بذارید پای حماقت
بذارید پا بچه بودن
بذارید پای هر چیزی که دوست دارید
ولی از این زورم میاره
از اینکه مادرشوهرم بهم گفت من تو رو آدم حساب کردم
اینو کجای دلم بذارم