دوسه سال پیش مادرم مریض شد دو تا دوره 2 ماهه
تشخیص و درمانش طول کشید، پسرم اونموقع 2سال ونیم بود، مادرم
اومد پیش ما چون بیمارستان تهران اوردیمش
اون مدت من باهاش دکتر میرفتم همراه پدرم، ی دوره5روز یک دوره هم تقریبا10روزبستری بود، من هر روز میرفتم ی شیفت میموندم، برای تشخیص و ام آر ای و اینا، دکتر خیلی میرفتیم،
خلاصه شوهرم اونموقع خیلی کنارم بود همکاری میکرد
مادرشوهرم میومد بچه رو نگه می‌داشت وقتی نبودم،
منم خیلی ازش ممنونم واقعا هم کمک کرد هم همراهی
اما الان ی وقت بحثی میشه میگه که:
خو
میگه که تو از خانوادمون زدی از بچه زدی
بقیه هیچ کار نکردن
و امروزم ی بار دیگه گفت
منم هیچی نتونستم بگم فقط منتظرشدم بره تا گریه کنم
بگو اجر ثوابی که بردی با چرت ُ. پرتات پایین نیار
خب
بقیه خونه شون تهران بوده وکاری نکردن؟
توقع داره خانواده شما چیکار کنن؟
برادرات بهش احترام میذارن ؟ تحویلش میگیرن یا مهمونی چیزی ؟
تو خانواده اش رو تحویل میگیری محبت دعوت کادو و ..؟
یه چیزی داره اذیتش میکنه یه انتظاری داره حالا اون چیه
خب دقیقا داره به برادرات تیکه میندازه.شاید همون موقع هم از سر اجبار قبول کرده.راضی نبوده...بالاخره وظیفه اونا هم هست به مادرتون برسن....فکر کنم منظورش اینه دیگه نباید ادامه بدی اون کارارو ...اگه مشکلی دوباره پیش بیاد وظیفه برادراته....
