امشب یه اتفاقی افتاد که تاپیک قبل نوشتم
ولی انقدر این مدت حالم خرابه که دوست دارم نظر ادمای دیگه رو بدونم که این وضعیت باعثش منم یا پدرم
من ۲۱سالمه
بچه اولم
هنوز دانشگاه نرفتم چون میخوام یه رشته خوب بخونم
مادرم بنا به دلایلی که بد نیست جدا زندگی میکنه (برحسب جبر)
من و پدرم و برادرم باهم هستیم البته من پیش مادرم بودم چند وقت که منو شست کنار گزاشت و فرستاد پیش پدرم و برادرم
نمیدونم من چه هیزم تری فروختم به این پدر چه کاری کردم که انقدر با من بده جدیدا یکی دوسالی هم هست که دیگه ظواهر هم نگه نمیداره و از رو بسته
چند سال پیش که من بچه تر بودم و راهنمایی جلوی چشم یه فامیلمون زد بینی منو تقریبا شکست…هنوزم بهش فکر میکنم چشام پر اشک میشه تبدیل شده به ترومای زندگیم
وقتی منو میبرد بیمارستان حتی کنار من راه نمیرفت و باهام حرف نمیزد …گذشت و حتی یکبار از من دلجویی نکرد
این روزا هم که مثل یه تیکه اشغال باهام برخورد میکنه خداشاهده بجز مکالمه سلام یا چایی و غذایی چیزی بخواد با من حرف نمیزنه ولی برادرم که حتی یک کلمه به حرفش گوش نمیده عزیزشه و جوری بغلش میکنه و بوسش میکنه که من حسرت میخورم…نه دختر بد و خرابیم نه پسر بازی کردم نه شرمندش کردم تو زندگی
نمیدونم این چه دردیه که منو نمیخواد و منم احساساتیم
امشبم جلو مهمونا خوردم کرد
من هنوز دانشگاه قبول نشدم چند وقت پیش گفتم ماژیک اینا لازم دارم گفت من فقط یدونه محصل دارم تو این خونه(منظورش داداشم بود…)و برای من نگرفت هزاران چیز هست که از حوصله خارجه بخوام بگم ولی خودتون تصور کنید پدری که با دخترش بد باشه چجوریه
نمیدونم چجوری دلمو اروم کنم کاش میدونستم تقصیرم چیه …
تروخدا بگید تقصیر من چیه این وسط