طبقه بالای مادرشوهرم
اومده اینجا
بچم از ظهر رفته پایین هی دلش تنگ میشه برام میاد بالا
حالا ب بچم گفته برو لباس بیرونتو بپوش میخوام ببرمت دور دور
بعدم بریم خونمون
اینم بگم سر این باهاش بحثم شد ک دو ساعت گذاشتمش پیش دوتا خواهرشوهرم و رفتم
بهش غذا نداده بودن و گشنه بود گفتم چرا بهش غذا ندادین داد و بیداد کرد مگه وظیفه ی ما هست بهش غذا بدیم
و الکی بحث کرد همه طرف منو گرفتن اما اون کوتاه نمیومد
شوهرمم کارش شهر دیگه س