باسلام من چند روز پیش مریض شدم یهو هنوزم خوب نشدم تب خیلی شدید تنگی نفس بدن درد سرگیجه شدید به حدی تب داشتم لبم از چند جا از تب زخم شده خواهرم خونه مادرم بود خونه مادرمم نزدیکه من خونه خالم دیگه داشت خیلی بد میشد پاشدم رفتم خونه مادرم رسیدم دراز کشیدم حتی پسرم به مامانم گفت مامان جون مامانم داره آتیش میگیره اونم هیچی نگفت نمیتونستم بشینم بعد یک ساعت شوهرم اومد جلو در به بچه خواهرم گفته بود بگو بیاد یه لحظه کارش دارم شاید رفتم یک دقیقه طول نکشید برگشتم دیدم مامانم بالشو سریع برداشته بعد نشستم حیات تا شوهرم بیاد دنبالم بریم داشتم یخ میزدم سر گیجه عین خیالش نبود حتی گفتم خیلی سردمه میلرزیدم یه پتو نداد در صورتی که خواهر بردارام مریض بشن نمیدونه دیگه چیکارا کنه از بچگی فرق گذاشته هیچوقت منو دوست نداشت موقع هوایی هم مریضه به من میگه بیا کارامو انجام بده ببر دکتر همه کاراش بامنه به بچهای دیگه ش زحمت نمیده تا حالا چند بارم گریه کردم چرااینکاراو میکنی دیروزم اومده دید دراز کشیدم جون نشستن ندارم میگه پاشو به خونه ت جارو برقی بکش گفتم حال ندارم اونم رفت خیلی ناراحتم از مادر هم شانس نیاوردم