روزهاییکه میگذرونم همش شبیه هم هستند.پر از اتفاقهای عجیب و بد.یبار نشد بعد کلی تلاش به موفقیت و خوشحالی برسم.آخرینش هم شرکت خصوصی که همسرم کار میکنه داره ورشکست میشه و یه استخدامی خیلی عالی قبول شده ولی دچار اضطراب و وسواس فکری و فوبیاست و آزمونی که به هزار بدبختی قبول شده رو الان که نتیجش اومده،میگه نمیرم😭😭😭😫😫😫.تمام روزهام ،تمام خاطراتم چه دوران مجردی چه بعد ازدواج تلخ و دیوانه کننده هستند.ای کاش میتونستم همه شونو بگم ،شاید کمی قلبم آرومتر میشد.خیلی ارتباط خوبی با خدا و امامان داشتم ولی هر چقدر صدا زدم و زجه زدم و نذر و نیاز،انگار نه انگار. هرروزم بدتر از روز قبل میشه.من تمام تلاشمو کردم که بنده خوبی باشم ولی انگار خدا نمیخواد.خودش گفته هر که را بخواهم به سعادت میرسانم.منو نمیخواد😭😭💔💔
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خیلی وقته دارم تلاش میکنم که بره.فردا آخرین مهلتش هست و بعد جز انصرافیها قرار میگیره.خودم نابود شدم تو این جهنم.جدیدا پنیک خیلی شدید بهم دست میده که مرگو میبینم ولی نمیمیرم و دوباره برمیگردم.تصمیم گرفتم با وجود بوه هام ازش جدا بشم.هیچ امیدی دیگه ندارم. هر کاری که فکرشو بکنی برای نجات زندگیم انجام دادم.دیگه هبچ راهی نمونده