2777
2789
عنوان

یه داستان واقعی اما غم انگیز❤️‍🔥

1200 بازدید | 66 پست

از زبان خودشون مگممم 

۱۷سالم بود

 ک با خواهرم رفتیم بازار ت راه چشمم به یه پسری خورد ک مدام اونم چشمش دنبالم بود 

متوجه شدم داره دنبالمون میا 

تا اینکه ما رسیدیم خونه یلحظه پشت سرمو نگا کردم دیدم از دور کشیک میده توجه زیاد نکردم 

تا اینکه فرداش صب آماده شدیم با خواهرم بریم مدرسه ک همون بدیم میگفتن مکتب خانه یلحظع متوجه نگاه ینفر شدم زوم شدم اره خودش بود همون پسره 

چقد خشکله 🥹❤️‍🔥

,چه قدی چه چهره معصومی 🥹

یلحظع به خودم اومدم دیدم خیره شدم ک اونم خیره بود 🙃

اون روز ت مکتب خونه از درس چیزی نفهمیدم فقط منتظر بودم برم خونه ک بازم ببینمش 🥹

خلاصه روزا ب همین منوال میگزشت

تا اینکه روزی از همین روزا در خونمون رو زدن خواهرم چادرشو سر کرد رفت در  باز کرد یه زن قد بلند خوش برارو یا الله گف وارد شد 

و با تعارف ما وارد شد و نشست همی بعد دوتا استکان چای با چنتا هم عههه ای حرفا 

نگاهی ریز بمن کرد بعد ب خواهرم گفت  حاج خانوم من اومدم برای امر خیر ک مامانم چشاش برق زدو خیره شد ب خاهرم فاطمه منم زوق کردم ک بعد مامانم گفت ک حالا من با پدرشون درمیون می‌زارم شما یه شماره تلفن بدین خبر بدین 

چون فاطمه بزرگ تر بود مامان همش زوق عروس شدنشو داش منم خوشحال بودم نمیدونم چرا ولی یلحظع فکرم رف پیش اون پسره ت دلم میگفتم کاش اونم یروز بیاد منو فاطمه باهم عقد کنیم 🥰 وایی چه خیالایی🤭

همون شبش مامانم با بابام در میون گزاشت با زوق مگف برای فاطمه اومده 

فاطمه گف مامان از کجا میدونی برای منع شاید برای گلناره 

مامان گفت هیس ت بزرگ تری گلنارم بخان نمیشه باید ترو اول شوهر بدیم 

پدرم به نشونه ک بیان سرشو تکون داد

 مامانم همون لحظه زنگ زد و قرار شد فردا شب بیان اون روز مامانم نزاشت فاطمه بیا مدرسه ک مثلا آماده سه منم تک تنها  راهی مکتب شدم  ت خودم بودم که همون لحظه صدایی شنیدم ببخشید دختر خانوم 

سرمو برگردوندو دیدم خودشه واییی نگم ت دلم آشوب شد گف میشه یلحظع بیایین ت این مغازه کسی نیس منم دیدم موقعیت جوره رفتم 🥹🤭

اولش زل زد ت چشام بعد گف خیلی دوستدارم 🥹

منم خجالت زده نگاش کردم ک یهو دستمو گرفت گف این مغازه عمومع فعلا نیس نترس چیزی بگو 

گفتم حرفی ندارم 🙂 با ی لبخند ریز 

گف میشه اسمتونو بگین گفتم گلنارم 

اونم گفت منم محمدم 🙂❤️

جم شدم ک راه بیفتم گف گلنار 

میشه کرکرو بکشم پایان پیشم بمونی 

گفتم آقا محمد لطفاً بیشتر از این وقتمو نگیریم یهو دستمو گرفت وای خدا چه دستای کوچولویی زود دستمو کشیدم از خجالت قرمز شدم 

 گف خجالت نکش امشب میام می‌برمت 

نگاهی معنا دار کردم فک کردم داره شوخی می‌کنه با یه پوز خند در شدم رفتم مدرسه وایی خیلی دیر شده بود با ی بدبختی ت کلاس راهم دادن ولی اون روز بهترین روزم بود🥹❤️

تا اینکه ظهر شد برگشتم خونه واییی مامان چقد تدارک دیده بود 

یلحظع یاد حرف محمد افتادم ک گف امشب مال میشی 

یلحظع قلبم ریخت وای نکنه اون خانومه مادر محمده واییی نه همش ت دلم دل نبود ک خودش باشه تا اینکه شب شد منم ریزی ب خودم رسیدم تا مهمونا اومدن من فقط صدا می‌شنیدم ک ت اتاق حبس بودم فقط فاطمه رف جلو مهمونا منو حبس کردن گفتن من نیام

 اونا خواستگاری رو واسه فاطمه میدونستن منم مجبور بودم بمونم تا موقع ک همچین قطعی بشه در شم 

بعد نیم ساعت صدا بلند شد نه اشتباه شده شما دخترایی دیگه ندارید گلنار مگه دختر شما نیس 

که صدای بابام بلند شد نه آقا تا فاطمه شوهر نکنه دختری ب نام گلنار ندارم واییی اره صدای محمد خودش بود 😭

و بعد مدتی مث اینکه خاستگارا با قهر رفتن 

گفتی واقعی ولی

 اونجا که اینا به مدرسه میگفتن مکتب خونه قاعدتا نباید میگفتن شماره تلفن بدین خبرتون میکنیم 

ما چه میدونیم آدمهایی که امروز میبینیم با چه حالی سر پا هستن، پس یا مهربون باشیم یا "ساکت"

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خواهرم فقط دوسال از من بزرگ تر بود ولی حتما باید اول فاطمه شوهر میکرد بعد من ولی منم تا قبل آشنا شدن با محمد فکرم فقط درس بود 

مهمونا رفتن ک یهو بابام صدام زد گلنارررر با ترس بیرون شدم بله بابا این پسره کجا ترو دیده 

هیجان بابا بخدا نمیدونم 

یهو فاطمه گف بابا می‌رفتیم مدرسه 

بابام گفت گلنار یا اول خاهرت شوهر می‌کنه یا تا ابد ت این خونه می‌مونین 

اونم شبم گذشت 

فرداش دوباره منو فاطمه راهی مدرسه شدیم بازم محمود دیدم ولی با هیچ نگاهی رد میشدم فاطمه زوم بود روم ببینم نگاهی دارم تا بره خبر چینی کنه 

روزا ب همین منوال می‌گذشت 

کم کم اتیشا خاموش شد یروز با دوستم فرهناز قرار بود بریم بازار خرید به سرم زد برم پیش محمد با فرهناز ریختیم.  رو هم و من اون روز کیش شدم رفتم مغازه عموش ولی نبود هرجارو نگا کردم محمد نبود ولی شما ه مغازه عموش گرفتم و گفتم به محمدم بگه

اگه ادامه داره لایکم کن بیام بخونم 

 طراحی و ساخت اکسسوری پیج کاری اینستا namek_gallery کارم ساخت اکسسوری با سلیقه ی شما جنس استیل و نقره. فروشنده اکسسوری نیستم سفارشی سازم ❤🧡😍

فردا خودمو زدم ب مریضی نرم مکتب ولی خواهرم با دوستش رفت 

بابام بعد صبونه رف سرمغازه مامانم رف سبزی بخره 

منم ک فرصت طلب رسیدم تلفنو برداشتم و با چنتا بوق برداشت بله با ترس گفتم سلام گف گلنار توییی عزیز دلم عموم بهم گفت اومده بودی الهی پاک بشکنه آخه اون روز من نرفتم بیرون حالم خیلی بد بود چرا نگاهت سنگینه قربونت بشم بهش گفتم بابام گفته اول فاطمه 

محمد زود گف نه گلنار من فقط ترو مخام نه جان من 😭

که صدای در اومد خیلی زود قطع کردم

دویدم سمت اتاق پتو کشیدم رو سرم واییی تلفن باز داشت زنگ میخورد مامان جواب داد بله محمد گف ببخشید اشتباهه قط کرد مامانم صدام زد

خودمو زدم ب خواب یهو صداش بلند شد گلنار بسه پاشو مثلا با چشای خواب آلود گفتم ها چیه مریضم ولم کن

پاشو مامان بیا یکم کمک الان خاهرت میا 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

سفر به سمنان

phoebejoon | 22 ثانیه پیش
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز