ساعت از ۱۱ شب گذشته بود
مهموناشون که دختر و داماداش بودن ۱۰ و ربع رفتند
زنگ زد به شوهرم گفت الان غذامون آماده شده ، بیا ببر
ما شام خورده بودیم
رفت پایین و هیییییی بلند بلند گفت وااای مامان از سر ما زیاده
چقدر زحمت کشیدی دستت درد نکنه
اومد بالا گفتم الان با یه بوقلمون بریان میاد بالا
تو دستش یه کاسه سوپ بود
سوپ رو گذاشت روی میز
با یه قاشق هم زدم
تمام پس مونده های غذاهای یک هفته قبل داخلش بود
فلفل دلمه ، زرشک ، مرغ ریش شده ، عدس
بهش گفتم این شام امشبشون بوده؟
گفت آره ... گفتم خواهرات و شوهراشون گرسنه رفتند؟
آخه مامانت گفت الان غذا حاضر شد
گفت لابد به اونها حاضری داده
گفتم آهان....
اینو میگفتی از سر ما زیاده؟؟؟
گفت خفه شو...
پ.ن ۱ : این شصت و هفتمین باری بود که ته مونده ی غذا رو میفرستاد بالا
پ.ن ۲: تا پسرش اینجوری قدردانی میکنه ادامه دار هم خواهد بود