2777
2789
عنوان

عشقی که ذره ذره آبم میکنه

648 بازدید | 50 پست

اول بگم داستان نیست و روزگارمه، در آخر نظرتون رو میخوام لطفا🌸



من به یه پسری دید مثبت داشتم و به قول معروف کراشم بود که یک روز که با بابام از جلوی مغازش رد میشدم فهمیدم که بهمون نگاه کرد و ماجرای ما از اونجا شروع شد ، وضع مالی بابام خوبه‌ وضع مالی اون پسر هم خوبه و خود ساختس.

اما حس من برای خودم جدی نبود چون به ظاهر خودش خیلی میرسید و موهای رنگ شده داشت و بلند که توی تصورات من با همسر آیندم متفاوت بود.

توی پیج کاریش رفتم گشتم و احساس کردم توی گذشتش با دخترا ی زیادی در ارتباط بوده و ارتباطشون سطحی هم نبوده.

اما خیلییی انرژی مردونه داشت برام و خیلیییی دل نشین بود و‌دوست نداشتم زود قضاوتش کنم و بهش جواب رد بدم اما..

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

این پسر هم بهم خیلی توجه میگرد روزهایی که باید میرفتم کلاس و از جلوی مغازش رد میشدم رو دقت کرده بود و سر راهم سبز میشد و بهم زل میزد یا در مورد معاملاتش صحبت میکرد و به قول معروف نخ میداد و سعی میکرد نظرم رو جلب کنه ( کسایی که میخوان بگن توهمات خودته بدونن که کامل نمیتونم بنویسم اما راجع به حسش مطمینم و گذر کنین لطفا)

تو این مدت هم من پیج کاریش رو فالو کرده بودم و گفتم :خیلی خوب مثل این همه پیج کاری که فالو دارم هست دیگه که همسایه هم هستن مشکلی که نداره.. این ما بین پست و استوری هم که میذاشت شاید من دو تا یا سه تاش رو لایک کردم و حسم یکم بیشتر شده بود بهش.

منتظر بودم که اون در خواستش رو از طریق پیجم بده درخواست فالو بده یا پیام بده اما از طریق پیج اقدامی نکرد و اما هر روز و شب استوری میذاشت که ریپلی بگیره ازم 

روزی که پدر بزرگم فوت کرد چون شماره ی بابام رو داشت و وضعیت واتساپ بابام رو دید متوجه شد و استوری در مورد نبود پدربزرگ گذاشت تا شاید من ریپلی بزنم

به غیر از این روزهایی که میرفتم کلاس میومد دم مغازه و چند بار بهم خیره نگاه میکرد یکروز هم که دیگه متوجه شدم میخواد بیاد و شماره بده من گوشیم رو از تو کیفم در آوردم و سر به پایین از جلوش رد شدم

بعد از اون خیلی به این در و اون در زد که دلیل جواب رد منو بدونه به نظرم چون هم وضع مالیش خوبه و هم ظاهر واقعا جذابی داشت هیچ دختری بهش جواب رد نداده بود

مثلا یه بار پشت سرم راه افتاد و پشت تلفن اسم محمد رو بلند میگفت که با توجه به استوری هایی که گذاشته بود فهمیدم میخواد بگه که من با دختر دیگه ای نیستم و سینگلم فکر نکنی از اون ادمان که با چند نفرن چون همون روزا هم کامنت دوست دختر سابقش رو زیر یکی از پستای قدیمیش پاک کرده بود که اثری نباشه.

بگذریم من هم دختری هستم که به ظاهرم میرسم اما نه اغراق شده و دختر سر به زیری هستم و اصلا اهل دوستی نبودم با انتخاب خودم ،اعتقادات مذهبی دارم و دوست دارم همسر ایندمم سر به زیر باشه، خانواده دار و اهل مشروب و نباشه و از همه مهمتر بتونم با کنایل میل بهش اعتماد داشته باشم اما این پسر با این ظاهر و موقعیت مطمینا براش پیش میاد دخترایی که خودشون بهش نخ بدن و لازمه که شخصیت قوی و محکمی داشته باشه


منم برای اینکه میخواستم از عشقش به خودم مطمین شم که ثابت کنه من براش با بقیه ی دخترا فرق دارم و تصمیمش قاطعه علارقم میل خودم که نمیدونم با چه زبونی بهتون بگم چجوری علاقه مند و شیفته شده بودم بهش ترجیح دادم که ببینم راهی برای رسیدن به من پیدا میکنه؟! و باهاش دوست نشدم ( اگر باهاش دوست میشدم و کات میکردیم به هر دلیلی دیگه نمیدونستم چجوری خودمو سرپا کنم چون خط قرمز‌خودم رو هم رد کرده بودم و اون دختر دیگه من نبودم)

نگین که نمیشناختت و چجوری بیاد جلو ،اون خیلی وقته تو محل ماست پدرم رو میشناسه داداشم رو شماره ی پدرم رو داشت برای صحبت و ..

یکسال گذشته بود از اون موضوع اون به طور کل ارتباطش توی فضای مجازی رو قطع کرده بود و دیگه هیچ استوری نذاشت اخرین استوریلش هم این بود که من هنوز امید دارم . کجا برم بعد از این و چیکار کنم که جایی دیگه ندارم و بی قراری میکرد.و امروز متوجه شدم مغازش رو داره حا به جا میکنه من خیلی وقت بود که کلاسم رو قطع کردم به خاطر موضوع دیگه ای و دیگه از جلوی مغازش رد نمیشدم یک مقداری آرامشم بیشتر شده بود از ندیدنش اما امروز که رفتم بیرون و دیدم روزای اخریه که سر خیابونه ماست و داره جا به جا میشه قلبم کنده شد و من موندم  باز هم اون کلاس رو برم و بهش نخ بدم و شاید فکر نکنه که من دیگه بهش فکر نمیکنم یا بیخیال شم دیگه؟


راستی این رو هم بگم یه شب اومد به خوابم و بهم گفت من این قاب عکس رو میذارم روی میزم تا هر وقت خانوادت اومدن توی مغازم در مورد خانوادم بهشون بگم و نظرشون رو جلب کنم و بعد راجع به تو بگم و ببینم مزه ی دهنشون چیه. و فرداش که بیدار شدم خیلی عحیب دقیقا همون قاب عکس روی میز مغازش بود و هنوز هم هست

به نظرتون چجور مردیه که زنگ نمیزنه و مستقیم در خواستش رو نگفته و منتظره بابام بره مغازش تا اون بحث رو پیش بکشه؟؟

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز