یه عمر خودمو به کشتن دادم درس خوندم اشتباه خوندم همراه نداشتم پشتوانه نداشتم حمایت نداشتم خرج نداشتم آخرش شدم یه افسرده خونه نشین
هزار جور مشکلات خانوادگی و افسردگی
عمیقا دلم میخواد بخوابم بیدار نشم
همش فکر میکنم سنگینی خاک به تن خستم آرامش میبخشه
تازه یکیو پیدا کردم که خیلی ازش خوشم اومد اما با شرایط خیلی مزخرف خانوادم و بیمسئولیتشون به هیچجا نمیرسم
دلم میخواد یه طوری برم که حسرت حداقل یه روز بیشتر موندم به دلشون بمونه اونطوری که منو ول کردن و اهمیت ندادن
میخوام کلی پروپرانول بخورم شاید قلبم از تپش ایستاد
اینا ذو با غمی که ته نداره دارم میگم