سلام بچه ها من میخوام یه خاطره ای از خودکشی خودم رو براتون تعریف کنم تا حالا کسایی که تو فکرش هستن شاید به خودشون بیان
من 15 سالم بود که افسردگی داشتم و تصمیم گرفتم خودمو از بالا پشت بوم پرت کنم پایین تصمیم داشتم روز جمعه این کارو کنم ، که چهارشنبه بود یه اتفاقی برام افتاد که دیگه نتونستم جمعه این کارو انجام بدم
هیچی آقا ساعت ۹ صبح روز چهارشنبه بود که من یه مرغ داشتم رفته بود رو ایرانیت بالکنمون و حسابی داشت سر و صدا میکرد مامان من که خیلیم روم حساسه بهم گفت برو بیارش پایین منم دمپاییامو پوشیدم و رفتم رو ایرانیت وقتی رسیدم اون بالا دمپاییامو درآوردم که مثلاً فشار نیاره به ایرانیت مرغه هم داشت فرار میکرد یه چند قدم که برداشتم ایرانیت شکست و من از 3 متر از پشت پرت شدم تو حیاط طبقه پایینیمون و یه جیغ بدی کشیدم
وای بچه ها چنان دردی داشت کمرم که گفتم قطع نخاع شدم و نفسم بالا نمیومد و فقط به آسمون نگاه میکردم و زیر لب زمزمه میکردم خدایا من میخوام زندگی کنم اصلا نمیتونم بگم چه حسی داشتم ولی اینقد پشیمون بودم که فقط خدا میدونست اون لحظه حالمو
بعدش مامانم اومد بالا سرم و سعی داشت بلندم کنه ولی من اصلاً نمیتونستم تکون بخورم بعد چونکه داییم تو یه ساختمون باهامون زندگی میکرد با داداشم اومدن بالا سرم و همه خیلی نگران بودن و من وقتی نگرانیشون رو دیدم تازه فهمیدم که اگه اتفاقی برای من بیفته چقدر خانوادم عذاب میکشن
خلاصه داییم منو بغل کرد و برد خونمون و زنگ زدن اورژانس (الهی بمیرم داداشم از هول زیادش اول زنگ زده بود به آتش نشانی🥺😄)
اورژانس اومد و معاینم کردن گفتن مشکلی نیست ولی باید بره بیمارستان منو بردن بیمارستان و کلی معاینم کردن و آزمایش خونو که اینقد درد داشت چونکه اینقد بی جون شده بودم آخه ناشتا بودم دیگه رگم پیدا نمیشد آخرسر یه زنه که دکتر ماهری بود تو رگ پیدا کردن اومد رگمو پیدا کرد ولی از درد مردم من اصلاً بلند بلند گریه نمیکنم ولی از شدت درد هق هق گریه میکردم میتونم بگم اون روز بدترین دردی که کشیدم این بود از بین اون همه درد تا ساعت ۴ بیمارستان بودم داداش بزرگمم از سرکار اومده بود بیمارستان و وقتی مامانم تلفنی بهش گفته بود که چیشده زده بود زیر گریه ، بابامم موتور یکی از همکاراشو برداشته بود بدون اجازه اینقد هول کرده بود اومده بود پیشم وقتی نگرانی رو تو چشماش دیدم جگرم کباب شد براش هیچی دیگه منو رسوندن خونه و بابام دستمو گرفت و منو آورد تو خونه چونکه نمیتونستم راحت راه برم یکی از پاهام به شدت درد میکرد ولی بچه ها من هیچیم نشده بود به جز چند تا خراش که افتاده بود رو دستو بالم و اصلا از اون به بعد توبه کردم تا عمر دارم سمت خودکشی نرم لطفاً شما هم اینکارو نکنید توروخدا🙏
ببخشید طولانی شد امیدوارم که اگه کسی میخواسته سمت این کار بره پشیمون شده باشه