داستانش مفصله..بابا بی حرمتی کرد.من مادر ندارم.جلسه خاستگاری خیلی بی روح بود.بابا بی احترامی کرد.دوروز بعدشم کجواب خاستن،با بی حرمتی جواب داد،البته بابا بیمار شده،ولی اونا غریبه ن،پسرشون سرشناس،خودشونم سرشناس ،از شهرستان اومده بودن،ک بله بگیرن،خلاصه پسره بش برخورد کچرا بابای من ایجور رفتار کرده،وگفت این ازدواج صورت نگیره بهتره،گفتم مگه میخای با بابا زندگی کنی،گفت آینده رو میبینم،خلاصه منم اتیش گرفتم،یکی اون میگفت یکی من،اخر سر گفت باباتو نمتونم تحمل کنم.البته حق دارن،بابا بدرفتار کرد،ولی اون بعد ۴سال چطور تونست ،همه چیو بی خیال شه