کلا آدم کینه ایی نیستم زود میبخشم فراموش میکنم ولی یچیزی وقتی خوردم کنه طرف از چشمم بیوفته دیگه نمیتونم ببینمش یکی از فامیلای شوهرم خونه مادرشوهرم بود( منو جاریام با مادرشوهرم تو ی ساختمونیم رابطمونم خوبه یکی مهمون داشته باشه بقیه میریم کمک )بعد جازی بزرگه غذا پخت من خونه مرتب کردم جاری وسطی هم دسر آماده کرد و کیک پخت و پذیرایی باهر ۳تامون بود از صبحم من پیشه زنه بودم ک حس تنهایی نکنه و ...
شب ک شد من پریود بودم با جاریم ظرفارو شستیم اون جاریمم خشک میکرد بعد من گفتم خستم انق کمرم درد میکنه و ...جاریامم گفتن برو استراحت کن ما هستیم منم گفتم ن باهم بریم دیگ ... یهو زنه برگشت بهم گف واه همه کارا رو جاریت انجام داد تو خسته ایی(منظورش همون جاریم بود ک غذا درست کرد)واقعا هنگ کردم مادرشوهرم گفت ن همه ب اندازه خودشون کمک کردن دستشون درد نکنه،من واقعا زیاد کمک نکردم ولی کسی تاحالا چنین حرفی بهم نزده بود حتی جاریامم همچبن چیزی بهم نگفتن منم سریع با حرص خدافظی کردم و رفتم خونم ب شوهرم گفتم شوهزم میگ خو شعور نداره چیکار کتم مهمونه (ولی عصبانی شد )
امروز دوباره اومده بود فردا هم هست امروز زنگ زد ک بیا و .. بعدم گف اووو تو تا ساعت ۱۰میخابی ساعت ۱۰ چخبره خابه 😐😐یکم ب جاریم کمک کردم جاریمم حرصی بود میگف یسره حرف میزنع 🤦♀️🤦♀️دیگم نرفتم پیشش جاری بزرگمم زنگ زد گف بیا گفتم نمیتونم بیام شرمنده ،اصلا هم باهاش گرم نگرفتم شوهرمم گف اصن محلش نذار ولی نمیدونم کارم زشته یا نه🥲😔آدم کینه ایی نبودم حتی دوسش داشتم اما اصن از چشمم افتاد نمیدونم اینکه محلش نذاشتم و بام حرف میزد نگاش نمیکردم الان میگم اون بیشعوره من چرا مثه اون رفتار کردم نمیدونم ولی دلم واقعااا نمیخاد ببینمش ازش دلگیرم🥲🥲