ای روح بی تاب سیقل خورده ام مات کدام اشتباهی؟ بگذار دفتر هستی برایت صفحه ای جدید باز کند صفحه ای پر از داستان گنگ اسرار آمیز که در میان عجایب کلمات پنهان هست
رضای من این اولین باریست که اینجا نامت را بر زبان می آورم بگذار بمانی بگذار خاطره شوی اصلا بگذار تا حس شوی ولی برایم بمان
می نویسم برایت چون میان این میانه، ارتباطی ست که مارا به هم نزدیک می کند. خدای من هر کجا در مرداب تاریکی افتاده بودم تو نورم بودی
اما اکنون من مرداب تاریکی ام و تو روشنایی روز!
در این وانفسا تنهایم مگذار مثل هزاران دفعه ی قبل دستانم را بگیر حتی اگر دستانم غرق خون هایی از جنس رگ هایم باشد... تو بدون ما خدایی و من بدون تو هیچ دخترکت بی تاب توست، بی تاب لحظاتی که کنارش بودی و قدر ندانست
آرامم باش آرامش روح و روانم باش پناهگاه کشتی متلاشیده اما استوارم باش
دست تقدیر گرچه بر دستان من است ولی تو همان جادوی زندگی ام باش