نمیدونم چی بود ازبچگی باهم بودیم خیلی صمیمی بودیم تودانشگاه زیرپوستی حسادت میکرداهمیت نمیدادم یواشکی کلاس خصوصی میرفت وبهم نمیگفت بازم اهمیت نمیدادم خیلی پولداربودن عقدکردم دعوتش کردم نیومد بعدگفت بخداواسه عروسی میام مشکل داشتم واسه عروسیم دعوتش کردم نیومد تااخرشب چشمم به در بودکه بیاد ولی نیومد خیلی دلم ازدستش شکست خطموعوض کردم چندسال ندیدمش