با مادر شوهرم دعوا کردم اومدم خونه مادرم سه سال همه چی بهم کنایه زد و همه چی گفت تو دو تا بارداریم اذیتم کرد امروز صبح که اومد باز حرف زد حالم بد شد تا ساعت دوازده بچم بغلم بود دیشبش هم خواب نرفته بودم اومد گفتم برو بیرون گفت چته گفتم اگر مردم اگر نبودم باید حرفامو بزنم که چقدر اذیتم کردید دعوا شد اونم تکذیب میکرد که نه منظور من این نبوده گفتم هر دفعه دختره اومد پایین فتنه منو کرد اومدی بالا با ما به تندی برخورد کردی باردار شدم بام دعوا کردی بچم ایست قلبی کرد بارداری دوم از عمد میگفتی کار سنگین کنم از عمد میگفتی از پله ها بیام پایین وقتی دختر خودت باردار بود نمیزاشتی از پله بره بالا مگه من دشمنتون بودم شوهرم نیست جایی نمیرم نشستم بالا سر بچم یه بار ازم تعریف نکردید شب تا صبح بیدارم برای بچم فقط میآید اذیتم میکنید نیش و کنایه فلانی زرنگه دخترم زرنگه حد و توان من همینه خودم کم خونم وقتی همسرم تو بارداری کمکه میگرد بدت میومد میگفتی پسرم گناه داره بابام اومد تو بارداری پیشم یه غذا براش خریدم گفتی خونه پسرمو خراب نکنید ولی خودتون هر شب میرفتید شام خونه دامادتون تا باردار شدم زنگ زدی به همسرم گفتی بره خونه باباش ساعت دوازده شب زیر بارون با چشم گریون باردار بودم رفتم خونه بابام که سرما خوردم در حد مگر چطور دخترت برات عزیزه نمیخوای خار به پاس بیاد چطور من سقط کردم یه بار نگفتی گناه داشت بچه برات ذره ای مهم نبود منم دختر یه خانودم هزار تا آرزو داشتم عروسیم که با گریه بود هیچ کمکم نکردید از زندگی سیرم کردید یه بار پیش همسرم فتنه نکردم اما شما فقط در حق من ظلم کردید
چند توصیه کوتاه اما کاربردی : کد ملی تو حفظ باش ، مسواک بزن ، سرزده جایی نرو ، درستو بخون ، با آدم پاچه پاره بحث نکن ، کتاب بخون ، ورزش کن ، تو کار کسی دخالت نکن ، سعی کن برای خودت درآمد داشته باشی ،و در آخر بجای اینکه از پیشرفت بقیه ناراحت بشی خودتو ارتقا بده ، اینجوری حال خودتم خیلی بهتره (#تضیمنی)
خب چرا حالت بده، خوب کردی این حرفا مشخصه روی دلت مونده بود و باید میزدی، حتما که حرف نباید دور از جو ...
خستم کردن هر روز میومد نیش و کنایه امروز صبح هم اومد ...خوری دیشب تا صبح بیدار بودم عصبیم کرد صبح دیگه زدم به سیم آخر سه سال احترام گذاشتم افسردگی شدید گرفتم
تو بارداری از عمد اذیتم میکرد که بچم سقط شه کار تا جایی رسید تو بارداری دومم هم داشتم زایمان زود رس میشدم که زود رس هم شد اما الان دختر خودش باردار هست گفت وای دخترم نباید دست به سیاه و سفید بزنه نباید بره مسافرت گفتم چطور به من میگفتی مگه چه مرگته که نمیای بیرون حالا کی باردار نشده ولی برای دخترت اینجوری میکنی آدم باید از خدا ترس داشته باشه برای بارداری دختر خودت تلاش میکردی تا من باردار میشدم ناراحت میشدی و شروع میکردی بی احترامی به من مگه بچه من بود بچه سعید بود