۲ماه پیش یه آشنامون یه رفتارایی داشتن انگار برا پسرشون میخوان بیان خواستگاری...از نگاهها ( اینو من کامل متوجه میشم که منظور داره برام کی نداره) ، تماسا، سوالایی که پرسیدن، یهو اطلاع دادن برای اینکه میخوایم بیاییم خونتون و... حالا نگید توهمه چون تو این مسائل من کامل متوجه میشم
بعد مادره دو روز بعد زنگ زد اصرار اصرار بیایین بریم پیک نیک بعد اون تاریخ مادرم نمیتونست گفت باید برم فلان جا ( برای یه کار درمانی) و این حرفا...خانومه خییلی اصرار کرد فک کرد مادرم دلش نمیخواد ما بریم
هیچی دیگه هیچ تماسی نگرفتن
حتی دوباره هم نکفتن بیایین بریم
حتی تماس نگرفت حال مادرمو بپرسه
دوهفته قبل یکی هم یکی از دوستام ( خودش متاهله) واسطه یه پسره شد و کلی از پسره گفت و...و چون یه شرایطی داشت من زیاد مایل نبودم دوستم کلی نصیحت و اصرار ک حالا حرف بزن نخواستی هم نخواستی
بعد من قبول کردم...گف پسره هم اوکی داده فلان
دوستم از اون روز هیچ خبری نشد ازش
تو این ۴سال وضع همین بوده
فقط یه خواستگار دارم از بدو ورودش ب زندگیم اینجور شده هی هم بهم برمیگرده
ولی با اونم دلم راضی نمیشه
من نمیفهمم چرا اینجوری شده