شبی که با شوهرم بچه رو برده بودیم پارک خیلی هوا سرد بود یهو یه خانمه اومد با یه بچه فک کنم ۵ ماهه کلا یه لایه لباس تن بچه بود بعد تیپشم خوب بود نه که بگیم نیازمند بود
بچه داشت از سرما میلرزید بچه رو سوار تاب کرده بود تند هلش میداد بعد بچه بیچاره حتی نمیتونست خودشو بگیره به صورت بچه نگاه میکردم دلم اتیش میگرفت به زور سوار سرسرش میکرد صدای بچه داشت از سرما میلرزید خیلی حالم بد شد نمیدونم چرا هنوز نتونستم اروم بشم اخه ینی چی🫤