حدودا ۹یا ۱۰روز پیش بود تاندوم دستش کش اومده بود و خونه استراحت میکرد خیلیی خوب بود منچ بازی میکردیم کل کل میکردیم مهمونی میرفتیم برنامه کودک نگاه میکردیم و ....😁😂
امروز عکس گرفت از دستش گفتن خداروشکر خوب شد 🥲😍امروز غروب داشت با داداشش صحبت میکرد و من داشتم ظرف میشستم بعد رفتم پیشش دستمو بوسید گفت اینمدت خیلیی همچی عالی بود خیلی بهمون خوش گذشت دلم میخاس بیشتر پیشت باشم ولی دلم برای کارم ،ماشینم و دوستام و جاده تنگ شده باید برم امشب🥺🥺بعدشم صحبت کردیم و موقع رفتن شد کلا بغض داشتم نمیتونستم حرف بزنم اونقدر محکم بغلم کرد و گفت فاطمه قبلا فکر میکردم تو رو با دلم انتخاب کردم اما این چند مدت فهمیدم با دلم ی انتخاب عاقلانه کردم خیلیی دوستت دارمااا🥺🥺بعدم رفت ولی دلمم باهاش رفتت 😭نیم ساعت پیشم گفت رفتم گریه نکنی فردا غروب باز میام بعد آرزو میکنی کاش نمیوومدم (کلی زور زد ک بخندم)بزور میخندیدم ب حرفاش
چقدر خوشحاله دستش خوب شدع ،حقیقتا منم خوشحالم ک دستش خوب شده و رفته
دلم براش تنگ شده خونه خیلیی ساکتع تا وقتی بود موج خنده و حرفاش و شوخیاش تو خونه ب راه بود
در آخرم ی دعا میکنم البته هروقت شوهرم میره سرکار دعا میکنم ک خدایا چشمایی ک داره انتظار برگشتنشو میکشه رو گریون نکن تو جاده فقط ب خودت میسپرمش🥲🥲🥺