یک شخصیت برجسته از بین اساتید
توی جلسه مصاحبه و قبل و بعدش با هم ارتباط علمی و مشاوره داشتیم. گهگاهی پیام میزد حالم را جومأ میشد ابراز لطف میکرد، حرفهای انگیزاننده و أمید بخش میزد..
صبح دانشگاه بودم که بهم پیام زد و تبریک گفت و گفت که کم کم به موضوع تز فکرکنم. از دانشگاه که خارج شدم بهش زنگ زدم تا بهش بگم که میخوام انصراف بدم، درواقع یه رشته دیگری هم قبول شدم که انتخابم اونه. خیلی با احترام و سنگین دلايلم را برای اینکه نمیخوام ادامه بدم، شمردم. ولی ایشون طی تماس تلفنی چندبار صداش رو آروم کرد و با حس عمیقی میگفت: " بهم قول بده که میمونی"
دقیقا جوری میگفت که منتظر بود قول بدم. هیچی به ذهنم نمیرسید. فقط میتونستم سکوت کنم ...نمیدؤنم بیادبی بود رفتارم یا چی؟
خیلی تکرار کرد،🤒 با یه تاکید خاصی. واقعا موقعیت عجیبی بود، شما بودید چی میگفتید ؟