اره بخدا
شوهر من با برادرزادش میرفت مسافرت... میبردش پیش دبستانی.. میبردش خرید... مدااااااام قربون صدقش میرفت
میرفتیم رستوران، شوهرم و برادرزادش صندلی کنار هم بودن و من اونور میز
اصن یه وضعی بود... صدای خانواده شوهرمم درومده بودم. ولی شوهرم میگفت برادرزادمه
حالا ک خودمون بچه داریم. شوهرم میگه هر کی بچمو اذیت کنه دمار از روزگارش درمیارم هر کی باشه