زندگیم داره بهم میخوره تورخدا بیاین

اصلا هم نشونه خوبی نیست 

شوهر من برا خواهرزادش کلی ذوق داشت برا بچه خودمون نه

بچه خودت که بیاد اون فراموش میشه ماخودمون همینجوری بودیم شوهرم بچه های این اون خیلی دوست داشت ولی بچه خودمون ک اومد اصلا انگار مهر اونا از دلش برید

سلام، از دیشب پیگیر تاپیکت بودم دوست عزیز، هرکسی یه پیشنهادی داد که بعضی هاش منطقی بود من به راه حلی به ذهنم رسیده اینم امتحان کن شاید نتیجه بگیری من فکر میکنم جاری از شدت مشغله بچش را می‌فرسته خونه شماتت به کارهاش برسه،چند بار که بچش اومد خونتون خودت تنهایی به یه بهانه ای برو خونشون و صاف بشین تا ازت پذیرایی کنه یه موضوع الکی مثلا تخم مرغ نداشتم شما دارید و بعد برو داخل و دوسه ساعت بشین یا پاشو تو سالن اینور اونور را وارسی کن و نذار به کارهاش برسه اون وقت میفهمه مهمون سرزده و موی دماغ چیه، تو این شرایط اگر بچش اومد خونشون سریع برگرد خونه خودت، باور کن با اینکار میفهمه کارش اشتباهه بعضی وقتها نباید مستقیم بگی باید غیر مستقیم عمل کنی، در ضمن خودت را مشغول کن و آخر شب اگر شوهرت خواسته ای ازت داشت بگو امشب نمیتونم فلانی اینجا بود هیلی خسته شدم، میتونی به برادر شوهرت هم نزدیک بشی وبی معقول که واست حرف و حدیث درست نکنند اینطوری جاریت زشتی کارشو میفهمه، ولی خواهشا الان بچه دار نشو بذار روانت آرام بشه بعد، موفق باشی. 

یه چیز میگم 

انجام بده

نه دعوا کن و نه لجبازی 

یه مدت با شوهرت سر سنگین باش 

بزار خودش پیگیرت بشه که چی شده

سنگین باش باهاش 

چون فهمیده از اون به بدت میاد حتی اگه خودش هم خوشش نیاد به لج تو این کار و میکنه 

فک کنم اوایل ازدواجتون 

و مشترک هم هستین با جاری

ببخشید اینو میگم ولی شوهرت هنوز به عقل کامل نرسیده 

که تنها کسی که براش میمونی تویی 

ولی بعضی وقتها این مردها اینقدر دیر میغهمن 

که دیگه دلی نیست واسشون بتپه اون موقع به غلط کردن میفتن 

یه بنده خدایی 

مادرش و خواهرش و برادرش و پدرش در اولویت بود براش 

خانومش باردار بود ماه ۶ حاملگی 

مادرش پرش کرده بود که آره مام حامله بودیم 

تا زیر مادرشوهر و خونه خواهر شوهرم میرفتیم تمیز میکردیم که شوهرمون آزمون راضی باشه زن تو میاد دست کمر میشینه میخوره دست یه سیاه سفید نمیزنه

میره 

اینم اومده بود زنش و زده بود ولی میخواسته از خونه شون بره خونه مادرش شوهره هولش داده بود بچش سقط شده بود 

زن هم رفت خونه باباش 

مادرش ذدو روز بهش غذا داد لباس هاش و شست خواهرش که اصلا یادش نبود 

برادرش هم گفت زنم به من و بچها برسه خسته میشه منم دوست ندارم زنم خسته بشه 

باورتون نمیشه به غلط کردم افتاد 

قید کل خونواده شو زد 

ماشین برای زنش خرید خونه زد به نامش 

.گفت تنها کسی که با آیت اخلاق های گندم میخواست تو بودی منم قدرتو ندونستم 

برش گردون الان دوتا بچه دارن 

و زندگی عالی 

میدونی اینو نگفتم تو هم این روش و انجام بدی 

باید شوهرت یه تلنگر بخوره 

چون همیشه هستی چون میدونه هر کار کنه نمیری 

تازه خودش و دست بالا میگیره من مردم 

نگران نباش،پسر جاریت نوه اول نیست؟

بچه خودت بیاد اوضاع خوب میشه 

شوهر منم خیلی خیلی خواهر زادشو دوست داشت،چون نوه اول بود هما خانواده دوسش داشتن،البته منم دوسش داشتم و برای خواهر زادش کادو می گرفتم

ولی یه چند جا صدای من در اومد و اعتراض کردم

بچه من که دنیا اومد،همه توجه ها رفت سمت بچه ی ما،تا جایی که صدای خواهر شوهرم در اومد

و حتی شوهرم از احلاق بد خواهر زادش شکایت می کرد

الان خواهر زاده شوهرم ۱۲ سالشه و پسر من ۷ ساله

و چند تا نوه دیگه بعد اونا اومدن

و همیشه توجه ها به سمت نوه آخر رفته

.البته شوهر من که دیگه تموم توجهش سمت بچه ی خودشه

ولی پدر شوهر و مادر شوهرم توجهشون سمت کوچیک ترین نوه هاست

خود منم همه جوره بودم 

دخالت ها اذیت های شوهرم 

همه جوره بودم و کم نیاوردم 

یه روز یکم آوردم 

واقعا 

هر خر و سگی از خونوادش میومد یه چرندی میگفت 

دیدم نمیشه خسته شدم 

گفتم هیچی نمیخوام نه تو رو نه بچها رو و نه مهریه نه جهاز خسته شدم دیگه نمیخوام 

حتی زنگ زدم مامان و بابام که بیان دنبالم برم 

باورتون نمیشه 

میدونی چی میگفت حرف هایی که هیچ وقت نگفت 

گریه کرد 

گفت من هیچی نداشتم بودی 

تو سختی بودم هیچی نگفتی پا به پام اومدی 

مادرم و خواهرم اذیتت کردن 

بی احترامی نکردی 

الان که مشکلی نداریم الان از همه سختی ها گذشتیم 

الان چرا 

گفتم دیدم هر چی کنارتم بازم اولویت آخرم 

نمیبینی منو 

دیگه نمیخوامت

باورتون نمیشه بچها رو آورد جلوم گفت دلت میاد از این ها جدا بشی 

گفتم آره 

وقتی تو برام ارزشی قائل نشی اینام بزرگ میشن میشه یکی بدتر از تو 

باورش نمیشد 

اینقدر التماس کرد درستش میکنم 

غلط کردم که نزاره برم 

نگاه یه بار باید تهدید بشن 

که میری قید هر چی رو داری بزنی که ببینی واقعا میخوادت یا نه 

فقط یه کسی هستی که همیشه هست و بهت عادت کرده 

شاید ساده ترین راه حل این باشه شوهرتون کمتر به اون بچه توجه کنه

ولی درست ترین رفتار اینه شما روی خودت کار کنی که آزرده نشی محبت یه مرد به برادر زاده اش وقتی یه زن وابسته داشته باشه اذیت کننده است

ولی سعی کن مستقل تر باشی و اینقدر چسبنده نباشی تا بتونی در کنار این بچه هم با شوهرت خوش بگذرونی 

از فکر هایی که توی ذهنت میاد دوری کن و نذار توی ذهنت مرتب اون افکار تکرار بشه مشکل اصلیت توی ذهن خودته ذهن همیشه اشتباه میگه همیشه

بخشی از کتاب زمینی نو:

با ذهن و ذهنیت خویش همذات پنداری نکن انچه تو هستی یعنی حقیقت تو فراسوی ذهن و ذهنیت توست حجاب تعصب و تحجر را از روی حقیقت خویش بردار تا حقیقت نورانی تو عیان شود

یاد این افتادم که وقتی ازدواج کردم شوهرم به من میگفت خواهر زاده ام ( اون موقع بگو 14 15 سالش بود پسر) رو بیشتر از اون دوست دارم. اصلا برام علامت سوال بود چرا همچین تصوری داره . شما بجای اینکه حسادت کنی به اون بچه، خودتم بهش محبت کن. یه زمانی دست تو رو هم میگیره. بچه کوچیکه. با همسرت همراه شو. و مطمئن باش، مطمئن باش وقتی بچه خودت به دنیا بیاد، دیگه نمیتونه مثل قبل برای اونها وقت بزاره. 

من از وقتی پسرم به دنیا اومد، دیگه نمیرم خونه خواهرم که بخوام با بچه هاش وقت بزارم. و بچه خودتم یه همبازی داره. درگیرش نشو. همراه شوهرت باش . اینطوری بیشتر اعتماد میکنه

بچه دار بشو و تماااام

بعدها اون بزرگتره بچتو ممکنه اذیت کنه یا حسادت کنه کم کم شوهرت به خاطر بچش ازش فاصله میگیره و حتی ممکنه بدشم بیاد ازش.

بعدم میبینه عموی بچتون اینکارایی که شوهرت واسه بچه اونا میکرد رو نمیکنه دیگه فاصله میگیره.

در حال حاضرم انقدر وابسته به شوهرت نباش.یکم سر خودتو به کلاسی باشگاهی چیزی گرم کن واسه یه چیز انققففدر کوچیک خودتو انقدر عذاب ندی.

اه اه اه به زندگی متاهلی وزندگی بااین مردای عقده ای و حق بجانب
مردیکه میبینه خانومش از یه رفتارش ناراحته وحالش بده چرا باید اون کارو تکرار کنه چرا باید ...مگه مریضه ..بنظرم عنوز به بلوغ زندگی مشترک نرسیدند ناشی هستن یا نمیدونن یا نمی خوان بدونن ..بنظر من مرد باید بیفته دنبال اطلاعات وراز موفقیت زندگی زناشویی ..شما که نونت کم نیود ابت کم نبود که ازدواج کردی شما خواستی در کنار یه همسر یه زندگی ارام ومسالمت امیزی داشته باشی وگرنه والا زندگی با پدرو مادر شرف داره به زندگی بااین مردای نفهم .

در آینده میفهمی چقدر این افکارت بیهوده بوده و چقدر الکی خودتو به خاطر یه سری ادم نفهم زجر دادی

موافقم باهات ..مرحبا ..بهترین راهکارو دادید

دوس داشتن بچه یه ساله هم شده مشکل .اگه تو هم بچه رو دوس داشتی اینقد اذیت نمیشدی .مشکل از خودته نه شوهرت 

ببین خودتو حساس نشون نده هیچی بچه خودت به دنیا بیاد جونشو براش میزاره  نمیگم از برادرزادش متتفر میشه ولی الویتش میشه تو و بچت

 بیا یکم ایندرو ببین همش تو حال زندگی نکن 

بعضی وقتا چنگ زیاد زدن به چیزی و در واقع سعی بر نگهداری یک رابطه ای باعث میشه که اون رابطه خراب (تر) بشه.

خیلی عجیبه 

وقتی دعوا می‌کنی

قهر می‌کنی 

حرف میزنی

سرسنگین میشی

و از اینجور روش ها استفاده می‌کنی ولی نتیجه عکس میده.

پس باید به فکر خودت برسه که روشت اشتباهه!!!!!🤔

 همسرت یه بچه یک ساله رو به شما ترجیح میده؟

شب از سرکار برمیگرده با بچه جاری می‌ره گردش ؟

و یا موقعی که با شماست با اون سرگرمه؟

خب چرا شما برای خودت سرگرمی پیدا نمیکنی ؟

کسی از فامیل یا خانواده یا دوستی نداری یا نمیتونی پیدا کنی؟؟؟

که شب باهاش بری دور دور؟

یا بیاد خونتون شماهم با ایشون وقت بگذرونی یا بهش پیام بدی و بگی بخندی ؟؟؟

حتما باید وقتی شوهرت با یه بچه یکساله خوشه 

جلوش گریه کنید.دعوا کنید که بهتون انگ بزنن حسود یا بچه .

یا اینکه کیف کنن که یکی داره از دوریشون خودشو به درو دیوار می‌زنه.؟؟؟؟؟

تو هم جایگزین پیدا کن.

به جا گریه وقتی بچه رو برد گردش 

یا رفت خونه جاری 

با قربونت بشم و عزیزم بگو خب پس منم یکم برم به خودم حال بدم.

اگر صدات زد کارت داشت.دید پیام میدی میگی و میخندی بگو عزیز دلم الان میام الان میام.

یا گفت بریم گردش 

بگو ای واییی حالا چیکار کنم؟؟با مامان اینا،یا با دوستم نسرین جون قرار گذاشته بودم.😔حالا نمیشه تو کنسل کنی بعدا بریم باهم؟؟؟

به جا اینکه سر بچه یه ساله دعوا کنی 

بیشتر تشویقش کن با اون باشه تا تو هم بتونی مثلا بیشتر با دوستت یا خانوادت وقت بگذرونی.

یا بچه می‌خواید چیکار؟؟بگو عزیزم میترسم بچه بیاریم رابطت با علی جون (اسم بچه جاری) سرد و کم بشه.حیفه‌ چون کیف میکنم این عشقو علاقه رو میبینم.

گفت چی شده؟ رفتارت تغییر کرده .تو که قبلا حساس بودی.

بگو اشتباه میکردم.فکرم عوض شده.

الان خوشحالم که این بچه رو دوسش داری و باهاش وقت میگذرونی قربونت بشم.راحت باش.من خیلی سخت می‌گرفتم.

وقتی ببینه که نه دیگه رفتاراش خواهان نداره.کسی نیست که بابت نگهداری این رابطه ببخشید ولی (گند) تلاش کنه.خودش برمیگرده سمتت.

ولی متاسفانه اکثر خانوم های نی نی سایت گریه و ناله و نگهداری به رابطه به صورت تک نفره رو بیشتر ترجیح میدن.یا میگن نمیشه.رابطمون خراب میشه۰.یا بچه بیاریم درست میشه.بچه بیاری درست نشد چی؟؟مگه شوخیه؟؟اگه‌ به اون بچه بیشتر توجه کرد.یا اون بچه به بچه خودت حسادت کرد و حتی کتک زد و شوهرت چیزی بهش نگفت چی؟؟اونموقع میخوایی چیکار کنی؟ مگه نبودن همچین مردایی؟؟

برا همین دیگه نی نی سایت کم میام.یا حوصله نظر گذاشتن ندارم.