تو دهمین بهار زندگی مشترکم خداوند مهربان بازم لطف بیکرانش رو شامل حالم کردو فرشته قشنگی به وجودم اضافه شد و همون لحظه فهمیدم چقدر بهت دل بستم و تو شدی تمام هستی من 💕حسی تو دلم بود که تورو دخترم صدا کنم و باهات دردو دل مادر ودختری کنم 💕تو همان معجزه قشنگ خدایی که با اومدنت دنیا برام قشنگتر شده 😍😍خدایا خودت حافظ همه فرشته های نازنین زمینی باش و دست محبتت رو از سر دختر کوچولوی منم برندار الهی آمین 😍😍معبود مهربانم این حس شیرین مادری رو تو وجود تمام بانوان سرزمین قرار بده و برای همه شون یه فرشته ی زیبا و سالم و صالح عطا بفرما 💞💞💞
باز باران با ترانه با گوهر های فراوان. می خورد بر بام خانه یادم آرد روز باران گردش یک روز دیرین خوب و شیرین توی جنگل های گیلان کودکی ده ساله بودم نرم و نازک چست و چابک با دو پای کودکانه می دویدم همچو آهو می پریدم از سر جو دور میگشتم ز خانه می شنیدم از پرنده از لب باد وزنده داستان های نهانی راز های زندگانی برق چون شمشیر بران پاره میکرد ابر ها را تندر دیوانه غران مشت میزد ابر ها را جنگل از باد گریزان چرخ ها میزد چو دریا دانه های گرد باران پهن میگشتند هرجا بس گوارا بود باران به چه زیبا بود باران می شنیدم اندر این گوهر فشانی رازهای جاودانی بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا زندگانی خواه تیره خواه روشن هست زیبا هست زیبا هست زیبا