من همیشه با دوستم بودم اونم بود حتی اون میگفت درس دارم برو ولی من به حرفاش گوش میکردم و شاید بخاطر اون تا خود صبح بیدار میموندم و درس میخوندم امروز حالش بد بود کلی باهم گفتیم و خندیدم تا یکم حالش خوب شه بعد گفتم من اینستا ندارم میشه یه فرد مشهوری رو تو اینستات بزنی گفت نه و من خیلی وقته نمیرم ناراحت شدم نه از اون از خودم که اکه به من میگف میگفتم حتما به غرورم بر خورد و گفتم نمیخواد بزنی خودم امروز تو گوشیه مامانم نصب میکنم چون تو گوشیه مامانم نمیآورد به تو گفتم گفت نمیرنه و منم گفتم نزن نمیخوام بعد این شروع کرد گفت من حوصله ندارم مگه نمیدونی و ... و با اینکه من میگم ناراحت نیستم واقعا هم نبودم من برای خودم متاسف بودم این گفت من نمیخوام بزنم دا زوره و لوس نشو و اذیت نکن گفتم خب نزن مجبورت نکردم که بزنی واقعا بهم برخورد چدن یدونه رفتن اینستا اینقدر طول میکشه من روزی بود روی تابلو نقاشی میکشیدم با کلی کار هزار تا گفتی از فلان لباسم برات بفرستم حالا این شروع کرد بحث کردن و منم حوصله نداشتم انقدددددرررر گفت که گفتم برو گمشو کار داری از صبح میگی اونم بهش بر خورد رفت
بله خوب تقصیر خودمه من بیش از وفا داری اعتقاد دارم و به محبت خیلی وقتا هم خیلیا به پام افتادن خیلی از معلم هام ازم بخاطر اینکه خالصانه مهربون بودم حلالیت خواستن و به اشتباهشان می بردن ولی بعضیا نه متوجه نمیشن
آره امروز حوصله نداشت بنا به دلایلی ولی نمیدونم من اول برم نازمو بکشم مثلا اشتباه با من بود یا نه چون همیشه من ناز میکشم دیگه خسته شدم الان میخواستم مطمعن شم اگه تقصیر اونه خودمو انقدرررررر اذیت نکنم