شوهر من اعتیاد داره و مث همه معتادا یه ساعت خوبه یه ساعت سگ تحقیرم میکنه خیانت میکنه اگه جوابشو بدم کتک میزنه محدودم میکنه حتی اجازه ندارم باشگاه برم شهر غریبم و جایی نیس برم که حوصلم سر نره خودشم جایی نمیبره سنم ازش پونزده سال کوچیکتره اذیت میشم اصلا دوسش ندارم رابطه جنسیم با گریس مثل تجاوز خیلی زرنگه طلاهاو هر اختیاریو ازم گرفته حتی شناسنامه کارت ملی و کارت بانکی سیمکارتمم بنام خودشه چن وخ یبار پرینت میگیره پدرو مادر و مهریه ای ندارم و اون اینارو میدونه داعم تهدید به طلاق میکنه وعضش نسبتا خوبه ولی همه چی بنام مادرشه حتی کارتخوانا یه بچه دارم که از جونم عزیزتره اگه طلاق بگیرم باید از ازش جدا بشم چون قطعا نازو نعمت پدرش بهتر از بدبختی منه نمیدونم چیکار کنم ولی دلم به این زندگی نیس بیستو سه سالمه تو دوازده سالگی بزور ازدواج کردم حس میکنم اصلا زندگی نکردم دلم میخاد عاشق شم منم زندگیو بچشم