2777
2789
داشتیم با تاکسی میرفتیم، ی ماشینی هویج میفروخت، دختر منم پیله کرد اینا چیه؟ گفتم هویج، گفت هویج ...

بچه خواهر من یه آبنبات هویج میگیره لیس میزنه رنگش میره سفید میشه حالا با من اومده بود بیرون ترب سفید از اون بزرگا که شبیه هویجه دید داد زد عمووو کی این همه هویج و لیس زده سفید شدن 😐 واای من و میگی آب شدم از خجالت 😂

بچه خواهر من یه آبنبات هویج میگیره لیس میزنه رنگش میره سفید میشه حالا با من اومده بود بیرون ترب سفید ...

😂😂😂😂😂😂😂😂

هر موقع خواستی بگو برات حمد،  توحید یا آیت الکرسی بخونم💚❤   اینم لینک تاپیک حاجت روایی من https://www.ninisite.com/discussion/topic/6987406/%d8%aa%d8%a7%d9%be%db%8c%da%a9-%d8%ad%d8%a7%d8%ac%d8%aa-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%db%8c

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

تو ماشین دومادمون بودم با خواهرم و خواهرزادم داشتیم برمیگشتیم خونه ما ، خواهرزادم هی دست میکشید رو لباسم هی میگف خاله اینو کی خرید برات (لباسه مال خواهرم بوده😂)

از اسم کاربریم سو استفاده نکن 🥺

واهاااي 

يه بار دوستم تعريف ميكرد 

ميگفت مادرش داشته يه چيزيو با اب و تاب تعريف ميكرده 

خواهرش اخرش گفته 

نههه كييي ؟؟؟ مطمعني ؟ منو برده بودين ؟؟؟ 



يبارم رفته بودن يه رستوران شيك 

ميز بقلي اين سيبزميني ديده 

تماااممم مدت گريه ميكرده من سيبزميينييي ميخووواااام 

حالا همشم سيبزميني ميخوره ها 😑🤦🏻‍♀️

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40

كاربري دست دو نفره💘

قبلنا برای من مامان بابام موبایل نمیخریدن بعد با مامانم داشتیم با یکی از دوستامون حرف میزدیم بحث سر این شد بعد خانومه ی دختر 6 ساله داشت اونم گفت گوشی میخام بعد یکم رد شد خانومه به من گفت هر وقت ازدواج کردی برات میخریم 

بعد دختره برگشت گفت عه مامان چرا من ازدواج نکنم که این بکنه؟ 

تو اسنپ بودیم بریم مهمونی

پسرم برگشت ب راننده گفت مامانم مارو از تخم مرغ بیرون آورده دنیا اومدیم

راننده خودش زد ب نشنیدن من خجاااااالت

هی ادامه می‌داد آره بعدا دید من تنهام داداشم رو هم از تخم مرغ آورد بیرون

از خدا خواست ی تخم مرغ دیگه بده بهش

دیگه ببنید چه وضعی بوووود

بادوستامون طبیعت بودیم بارون گرف، گفتیم بریم خونه ما پسرم برگشت جدی گف نه مامان نه ....خونه تمیز نیس🙄

حالا من واسه اینکه ثابت کنم خونه تمیزه اصرار زیاد کردم اومدن خونه ما بالاخره 

پسر عموی شوهرم فوت شده بود رفته بودیم مراسم دخترم ۵ سالش بود تا حالا هم هیچ مراسمی نبرده بودمش طبقه بالا نشسته بودیم از تو راه پله داد میزد مامان دارن غذا میارن به خدا دلم میخواست همون لحظه زمین دهن وا کنه برم داخلش 

هنوز بعد یازده سال هر وقت میاد یادم ناراحت میشم چون همون لحظه همه نگام کردن

تو اسنپ بودیم بریم مهمونیپسرم برگشت ب راننده گفت مامانم مارو از تخم مرغ بیرون آورده دنیا اومدیمرانند ...

🤣

قيافه راننده اسنپ ديديني بوده 🤣🤣🤣


تخم مرغ شانسي بودههههه🤣🤣🤣

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40

كاربري دست دو نفره💘

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

21 ماه پیش

say_so | 10 ثانیه پیش
2791
2779
2792