تو اسنپ بودیم بریم مهمونی
پسرم برگشت ب راننده گفت مامانم مارو از تخم مرغ بیرون آورده دنیا اومدیم
راننده خودش زد ب نشنیدن من خجاااااالت
هی ادامه میداد آره بعدا دید من تنهام داداشم رو هم از تخم مرغ آورد بیرون
از خدا خواست ی تخم مرغ دیگه بده بهش
دیگه ببنید چه وضعی بوووود