دیشب پسرم با بابام صحبت میکردن
بابام گفت منم ببر مهد کودکتو ببینم
پسرم گفته تو کلاسمون دختر زیاده نمیشه بیای😅😅
هفته اول مهد پسرم اومد خونه گفت خاله دعوام کرده من و پدرش فرداش رفتیم مهد
فیلم کامل اونروزو دیدیم چند ساعت
فهمیدم پیش دبستابیا دارن میرن اردو صف بسته بودن پسرمم رفته قاطی صف خالش گرفتتتش برده کلاس گفته دفعه اخره بدون اجازه جایی وایمیستی😅😅😅
با ی دوست خیلی باکلاس وپولدارم ناهار رفتیم بیرون
برای پسرم ماشین کوچولو خریده بود ولی خود پسرم چهار رنگشو داشت عموش خریده بود
یهو برگشت پسرم گفت خداروشکر مامان خاله مریم از این ماشین گرونا خریده😂😂اصلا گرون نمیدونست چیه حیثیتم رفت حالا مگ باور میکردن این بچه کلکسیون ماشین داره