یکی از اقوام ما همینجوری بود خیلی از خودش و خانوادش داستانسراییی میکرد یه بار که داشت قصه میگفت وسط حرفش دیگه طاقت نیاوردم پاشدمرفتم....از اونموقع ببعد دیگه حساب کار دستش اومده....مگه گوش مفت گیر اورده....
یعنیییی کپی جاری منه بابام فلان کرد ننم فلان کرد اینو خرید برام اونو خرید حالا دروغشم صدبار دراومده ک برادرشوهرم گفته زر نزن اینارو ک من خریدم کیه ک از رو بره😐😐😐
من این روزا ی حال دیگه ای دارم......جهان من لباس تازه میپوشه...منو تو دیگه تنها نیستیم چون که....خداباما نشسته چای مینوشه.....