2777
2789
عنوان

خاستگار هیکلی میکلی🤧

1238 بازدید | 81 پست

ارا خلاصه چشای پسر عموم کاسه خون بود معلوم بود تازه مشروب خورد شلون شلون خودشو به سمتم کشید گلومو گرفتم منو محکم کوبوند به دیوار و همینطور ناسزا میگفت که ورا عشقی که این همه شال به من داشته رو ندیدم نفهمیدم نادیده گرفتم  چشمتون روز بد نبینه😔منم داشتم زیر دستاری این خفه میشدم اصلا مجال حرف زدن نمیداد منم همینطور از گوشه چشم اشکام میرفت چشام داشت دیگه سیاهی میرفت که یکی از پشت سر پسر عمومو گرفت کشید من که بعدش نفهمیدم چیشد بی هوش شدم بعد از اونم از هرکی میپرسیم نمیگفتن کی منو از دست این پسره دیونه نجات داد نه جواباشون قانع کننده بود نه درست حسابی فرداش سراغ پسر عموم گرفتم گفتن بازداشت گاهه تقریبا همه فامیل از این کار پسر عموم خبر دار شدن نامزدمم خیلی تاکید داشت که دیگه به این موضوع فکر نکنم حالا ما فردا قراره بریم مهمونی یکی از فامیل های نامزدم بازم میام تعریف میکنم فعلا شبتون.بخیر خوشگلا♥️

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ممنونم که این پارت از رمانو باهامون به اشتراک گذاشتی خیلی منو به گذشته برد نوجوونیم از این رمانای چ ...

دقیقا رمان های زمان جاهلیت  فقط یه شال آبیمو که هارمونی خاصی با چشمای درشت و آبیم داشت سرم کردم رو کم داشت رمانش  

پارت بعدی ام باید منتظر باشیم اسی از دنیای دخترونگیش خدافظی کنه   

اراه خلاصه چشای پسر عموم کاسه خون بود معلوم بود تازه مشروب خورد شلون شلون خودشو به سمتم کشید گلومو گرفتم منو محکم کوبوند به دیوار و همینطور ناسزا میگفت که ورا عشقی که این همه شال به من داشته رو ندیدم نفهمیدم نادیده گرفتم  چشمتون روز بد نبینه😔منم داشتم زیر دستاری این خفه میشدم اصلا مجال حرف زدن نمیداد منم همینطور از گوشه چشم اشکام میرفت چشام داشت دیگه سیاهی میرفت که یکی از پشت سر پسر عمومو گرفت کشید من که بعدش نفهمیدم چیشد بی هوش شدم بعد از اونم از هرکی میپرسیم نمیگفتن کی منو از دست این پسره دیونه نجات داد نه جواباشون قانع کننده بود نه درست حسابی فرداش سراغ پسر عموم گرفتم گفتن بازداشت گاهه تقریبا همه فامیل از این کار پسر عموم خبر دار شدن نامزدمم خیلی تاکید داشت که دیگه به این موضوع فکر نکنم حالا ما فردا قراره بریم مهمونی یکی از فامیل های نامزدم بازم میام تعریف میکنم فعلا شبتون.بخیر 

دقیقا رمان های زمان جاهلیت فقط یه شال آبیمو که هارمونی خاصی با چشمای درشت و آبیم داشت سرم کردم رو ک ...

پارت بعدی

فرداشب توی لباس شب قرمز ظرافتشو به منصه ی ظهور میذاره

با پاهای خراشیده از پله های عمارت میاد پایین

توی ایینه برا خودش بوس میفرسته

نامزدش غیرتی میشه میگه رژتو پاک میکنی یا به روش خودم پاک کنم؟ 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  6 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  5 ساعت پیش