همیشه با خودم میگم چرا ازدواج کردم چرا انقد نا آگاه بودم
خونه بابام که بودم دغدغه هیچی نداشتم ...
حال دلم اصلا خوب نیس کاش خدا یکاری برام بکنه🫠
خستم خیلییییی
یه سری مواقع اینجور فکرا میاد توی سر آدم، ولی تمرکزت رو روی این افکار نذار، خیلی ها مجردن و در حسرت ازدواج، خونه بابا موندن تا یه سنی خوبه، از یه جایی به بعد باید مستقل شد، مستقل شدن سخت هست ولی مطمئن باش مزایا و خوبی های خودشم داره، زود جا نزن
باید روی خودت کار کنی، چند وقته ازدواج کردی؟ چند سالتونه؟
ببین فقط اینو بدون بیرون از ازدواج هم خبری نیست، مرد کامل و جامع هم نداریم هر کسی یه سری نواقص داره، باید سعی کنی کنار بیایی باید رگ خوابشو پیدا کنی اجازه نده آرامشتون به هم بخوره دست روی نقطه ضعف های هم نذارین، هر اتفاقی هم که افتاد احترام بینتون باید باقی بمونه، بقیه موارد به خودی خود حل میشه، مدیتیشن کن خیلی بهت کمک میکنه، اینو کسی داره بهت میگه که 11 سال از زندگی مشترکش میگذره و تا همین 3 سال پیش زندگیش به مو بند بود و تا کتک کاری و مرز طلاق پیش رفته ولی الان حالش با خودش و زندگیش خوبه، مشکلات هست ولی میدونم قرار نیست آرامش منو به هم بزنه، سخته ولی اگر سعی ات رو بکنی روی خودت کار بکنی مدیتیشن کنی و مشکلاتت رو روی کاغذ بنویسی چند سال بعد از خودت تشکر میکنی که صبوری کردی، فقط اگر تا اون موقع بچه دار نشو ( اگر بچه نداری)
مال ما که خیلی افتضاحه
من نمیخوام جدا شم زندگیمو میخوام
میخوام درست بشه خوب بشه آرامش داشته باشم
همیشه کوتاه میام رو نقطه ضعفش دست نمیزارم احترام میزارم سعی میکنم درستش کنم ولی اون خلاف همه اینا عمل میکنه:)
نه احترام میزاره موقع دعوا . حرصم میده .زخم زبون میزنه. توقع بی جا داره از اطرافیان. بی چشم روعه. کلافم کرده این همه خوبی در حقش میکنم بازم همینه
بچه ندارم نمیخوام با این اوضاع یکی دیگه رو بدبخت کنم
خونه بابا افتضاح بود وهست
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز