امروز برای اولین بار خودم به تنهایی ماشینم برداشتم سرکار رفتم صبح خلوت بود وبهتربود زود رسیدم واما ظهرساعت ۲ موقع برگشت یک ماشین جلوی ماشین من پارک شده بود که ترسیدم بهش بخورم به یک حاج آقا گفتم از جلوی ماشین بیرون اومد خیابونا خیلی شلوغ بود تو بزرگراه
اومدم بعضی ها بی اعصاب بودند مدام بوق می زدند اما من سعی می کردم محلشون ندم وبا خونسردی رانندگی کنم تا اینکه یک راننده بی شعور از کنارم رد شد وفحش های خیلی زشتی دا د کلا بهم ریختم بعدش گفتم جونم مهم تره بی خیال ..
کلا که از روی پل دور زدم واقعا سخت بود وکابوسم به زیر پل رسید
همون جایی که موقعی که با شوهرم بودم واون پشت فرمون بود همش فکر می کردم مستقیم به دیوار می خورم یک لحظه ترسیدم اما با دقت دور زدم وهرچی بود در نهایت به در خونه رسیدم حالا کوچه ما شیب هست جا پارک پیدا نکردم پارک کردم عقب می یومد وته ماشین کج بود بلاخره به همسایمون گفتم اومد پارکش کرد دقیقا تا خونه یک ساعت تو راه بودم با اتوبوس هم همون قدر زمان می برد تا برسم
الانم وسوسه شدم فردا هم با ماشینم سرکاربرم آخرش چی باید یادبگیرم بی خیال بوق ها وفحش ها