2777
2789

سی و هشت هفته بودم فرداش نوبت دکتر داشتم از صبح مامانم اومده بود تا خونمو مرتب کنه تا غروب مشغول تمیز کاری بودیم تا خواهرم و عمم اومدن کمک و در حال جابهجایی مبلا بودن منم یه گوشه نشسته بودم تا اینکه حس کردم خیس شدم رفتم چک کردم دیدم بله کیسه آبمه خلاصه به مامانم گفتم و اون بنده خدا ها هم هول شدن نمیدونستن چی رو جمع کنن خونه کلا ریخته بود بهم آخه داشتن تغیر دکوراسیون میدادن تا جا باز تر شه منم خیلی خونسرد رفتم حمام و موهامو سشوار کردم و یه آرایش مختصر و با همسرم و مامانم راهی بیمارستان شدم(از پاره شدن کیسه آبم تا رفتن به بیمارستان دو ساعت طول کشید) وقتی رسیدم بلوک زایمان علت مراجعم رو که گفتم یه ماما اومد معاینه کرد و گفت یه سانت باز شدی اسم دکترمو پرسیدن و بهش زنگ زدن اونم دستور بستری داد بعدش همون ماما ازم پرسید سز میخوای یا طبیعی منم گفتم هر چی دکترم بگه ( به خاطر مشکلات قبل از بارداری و در حین بارداری دکترم گفته بود شاید مجبور شم عملت کنم منم به دکترم کاملا اعتماد داشتم) که دو باره بهش زنگ زدن و اونم گفت طبیعی

ساعت ده شب بستری شدم اون شب خیلی بلوک زایمان شلوغ بود یه نفر تو اتاق زایمان بود و پنج نفرم به خاطر مسمومیت بارداری تحت نظر بودن از شانس من بهیار شیفت شب خیلی خیلیییی مهربون بود تا اتاق درد خالی شد گفت پاشو سریع ببرمت اونجا چون یه زائو داره میاد تا اون نیومده تو برو تو اتاق تو حالا حالا ها اینجایی خلاصه منو برد تو اتاقی که یه تخت بود و حمام و توالت کوچک بود اما تمیز و مرتب بنده خدا هم تند تند میومد زیرم عوض میکرد منم همش معذرت خواهی میکردم و اونم با مهربونی میگفت وظیفمه کارم همینه ساعت یازده مامای جوون و مهربونی اومد برای تکمیل پروندم ازم پرسید کلاسای اینجا رو شرکت کردی گفتم نه چون مسیرم دور بود نتونستم گفت مامای همراه چی گفتم نه ندارم دکترم گفته ماماهای خود بیمارستان کار بلدن و نیازی نیست به مامای همراه خلاصه پروندمو تکمیل کرد و رفت همون موقع هم یه زائو رو اوردن دردش زیاد بود و خیلییییی جیغ میزد من که تا اون موقع آروم بودم ترس برم داشت

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

مامانم و همسرم بیشتر ترسیده بودن آخه صداش تا بیرونم میرفت اینم بگم که من خیلی ترسو بودم و آستانه تحمل دردم خیلیییی پایین بود و به قول مامانم فوق العاده بد درد بودم و همیشه میگفت تو نمیتونی طبیعی زایمان کنی خلاصه هی به من زنگ میزدن که آروم باش نگران نشو منم همون ماما مهربون رو صدا زدم بهش گفتم من اگه قراره اینجوری هوار هوار کنم همین الان زنگ بزن دکترم بیاد منو ببره اتاق عمل خندیدید و گفت نترس نمیدارم صدات در بیاد برات اپیدورال میکنیم بعد رفت اون خانمه دقیقا رو تختی که روبروی اتاق من بود دراز کشیده بود و جیغ میزد براش توپ آوردن و رو توپ نشست خلاصه تا ساعت چهار صبح یکسره جیغ میکشید و خدا رو صدا میزد منم از ترس اصلا نتونستم بخوابم فقط سوره انشقاق میخوندم یه بارم رفتم تو اتاق دیگه و نیم ساعت همسرم اومد پیشم بعد از زایمان اون خانمه ماما رو صدا زدم و گفتم میشه مامای همراهم بشی گفت چی شد نظرت عوض شد گفتم آخه دیدم اون خانمه تو تنهایی درد کشید من از تنهاییی وحشت دارم فقط میخوام موقع درد پیشم باشی و تنهام نزاری گفت بذار از دکتر بپرسم زنگ زد و دکترمم موافقت کرد ولی گفت چون شیفتم تا هفت صبحه تا اون موقع نمیتونم بیام ولی بعدش پیشتم یه شماره حسابم دادن همسرم که سیصد تومن واریز کنه خلاصه ساعت شد و شش و چون دردم شروع نشده بود برام سرم فشار زدن

بعد از وصل سرم بهم گفت دیگه بسه وابیدن بیا پایین برام توپ آورد و گفت بپر بالا پایین و قر بده تا ساعت نه صبح من رو توپ بودم ولی دردام شروع نشده بود تا دکترم اومد از دیدنش کلی خوشحال شدم و بعد از احوال پرسی گفت معاینه کنم اوضاعتو ببینم بعد از ماعینه که خیلی هم درد داشت(آخه با دست دهانه رحم باز کرد) گفت سر بچه خوب فیکس شده اما دهانه رحمت همون یه سانته و خوب نرم نشده دستور داد تا دوز آمپول فشار بیشتر کنن و چنتا چرک خشکن هم تجویز کرد و گفت من میرم مطب موقعش ه بشه میام گفت تا چهار سانت تحمل کن بعد اپیدورال بگیر خلاصه دکتر که رفت انقباضام شروع شد هر بیست دقیقه یکبار مامای مهربونمم کلی ماساژ و رایحه درمانی و دوش آب گرم و مهم تر از همه از الحاظ روانی خیلی کمکم کرد ساعت دوازده دیگه دردام شدتش زیاد شده بود هر نیم دقیقه درد داشتم دیگه التماس میکردم میگفتم اپیدورال میگفت تا چهار سانت نشی نمیشه تا اون موقع اصلا جیغ نزدم ولی تا میرفت بیرون از اتاق جیغ و داد میکردم میگفتم زود بیا پیشم اون بنده خدا هم میومد البته یه ساعتی هم همسرم پیشم بود ولی چون حالش از من بدتر بود (فشارش رفته بود بالا و صورتش کاملا سرخ شده بود) به مامام گفتم ببرش بیرون البته اینم بگم حضور همسر و محبتاش باعث میشه آدم درد راحت تر تحمل کنه

ساعت یه ربع به یک گفتم تو رو خدا بیا معاینه کن دیگه طاقت ندارم بعد از معاینه گفت بالاخره چهار سانت شدی میرم زنگ بزنم دکتر بیهوشی بیاد

پنج د۳یقه به یک دکتر اومد و کارش شروع کرد لبه تخت نشوندم و گفت دولا شو و اصلا تکون نخور تا کارم تموم شه منم با وجود درد زیاد همه سعیمو کردم تا تکون نخور اونم همش میگفت آفرین دختر خوب خیلی خوب همکاری میکنی بعد از زدن آمپول گفت دردی که تا فول شدن میکشی به طور صد درصد از بین میبره ولی درد زایمان نه بعدش یه هوشبر گذاشت پیشم و گفت هر وقت درد داشتی بگو تا ایشون برات ش ارژ کنه گفت تا ساعت سه زایمان میکنی خیالت راحت منم ساعت یک و پنج دقیقه یعنی دقیقا پنج دقیقه بعد کل دردم از بین رفت انگار نه انگار که تا پنج دقیقه قبلش داشتم میمردم بعدش یه دکتر دیگه اومد و گفت من دکتر افراسیابم چون الان تو بلوک زایمان بودم دکترت گفته وضعیتتو چک کنم تا خیالش راحت باشه میتونم معاینه کنم من که از کمر به پایین کلا سر بودم گفتم بله برخلاف معاینه های قبل که درد داشت ایندفه هیچی حس نمیکردم وخدا میدونه که چقدر خوشحال بودم دیدم اخماش رفت تو هم و گفت این که بزور چهار سانته همون لحظه یه انقباض داشم (درد انقباض اصلا حس نمیکردم ولی دستگاه نشون میداد)خندید گفت تو انقباضا شش هفت سانته خیلی خوبه بعد از رفتنش به ماما گفتم خیلی خوابم میاد چون شب قبلش اصلا نخوابیده بودم اونم گفت باشه پس منم میرم استراحت کنم تا سر زایمانت هر دو با انرژی باشیم

یه زنگ به همسرم زدم و گفتم اصلا درد ندارم خیالتون راحت باشه میخوام بخوابم بهم زنگ نزنین گوشیمو سایلنت کردم و خوابیدم ساعت سه با درد بیدار شدم البته شدید نبودا به هوشبری که بغل تختم نشسته بود گفتم میشه برام بزنی دوباره تا دردام شدید نشده اونم گفت صبر کن تا صدا کنم معاینه کنن ببینیم چه جوریه یکی از ماماها اومد گفت مامای خودت خوابه صداش کنم گفتم نه خودت معاینه کن بذار اون طفلی یه کم استراحت کنه دیشب شیفت بوده بعد از معاینه گفت نه سانتی میرم صداش میزنم هوشبر هم گفت الان آخرشه اگه درد تحمل کنی برات بهتره زودتر زایمان میکنی منم قبول کردم گفت ولی بریم اتاق زابمان برات میزنم گفتم باشه مامای خودم اومد و بعد از معاینه گفت موقع درد زور بزن بعد از سه تا زور گفت سرشو دیدم برم به دکترت زنگ بزنم بیاد بعدش اومد و منو برد اتاق زایمان بعد از اون همش حس زور داشتم و مبگفتم به خدا بچم داره میاد به دکترم زنگ بزنین بیاد اونام میگفتن تو ترافیکه داره میاد هر پنج دقیقه بهش زنگ میزدن تا یه ربع به چهار که گفت دم بیمارستانم گفتم تو رو خدا بهش بگین ماشینو بده نگهبان پارک کنه خودش زود بیاد اونا هم میخندیدن خلاصه هر چی تو دردام صدام در نیومد اون نیم ساعت تاخیر دکترمو غر زدم و نالیدم دکترم نفس زنان اومد و گفت غافل گیرم کردی فکر نمیکردم انقدر زود فول شی بعدش دست به کار شد بعد از شستن و ضد عفونی کردن گفت پاهاتو با دستت میگیری یه کم خم میشی به مقعدت زور میدی با اولین درد گفت بسم الله نفس عمیق و شروع کن با دو تا زور به همون شیوه در کمال ناباوری همه (کل بلوک زایمان تو اتاق بودن )  پسر گلم به دنیا اومد

اون لحظه واقعا رو زمین نبودم هیچی از اطرافم درک نمیکردم فقط معجزه زیبای خدا رو میدیدم که رو شکم وول میخورد و با چشمهای درشت و خوشگلش داشت همه جا رو دیدی میزد بعدش باباییی دوست داشتنیش اومد تو اتاق از احساسم اون لحظه هیچی نمیگم ولی شادی و هیجان رو تو چشمای خسته همسرم دیدم  بعدش دکتر قیچی داد دستم گفت بند نافشو بزن گفتم وای اصلا دلم نمیاد گفت مهسا فیلم بازی نکن هیچ کس پاک تر از تو نیست الان برای دعای خیر کن و با بسم الله قیچی بزن منم چشمامو بستم و قیچی کردم ولی چون خیلی کلفت بود لیز خورد از لای قیچی خلاصه با کلی کمک تونستم بند نافشو ببرم بعدش گذاشتن رو سینم گفتم واییی خدا چقدر کوچولوئه دکترمم با خنده گفت پس چی فکر کردی رستم زاییدی دیگه بعدش پسرمو بردن رو تخت دیگه و تمیزش کردن و دکتر نوزادان اومد مامای خوبم و همسر مهربونم پیشش بودن دکترمم میخواست بخیه بزنه که گفتم دکتر اول آمپول بی حسی بزن گفت تو اپیدورال شدی دردی حس نمیکنی گفتم نه بزن برام با اصرار من برام زد و بعدش دیگه خنده و شوخی بود تا نیم ساعت همون موقع هم بازرس اومد تو اتاق زایمان من کلی از دکتر گلم خانم لیلا محمدی مامای مهربونم خانم ساغر مظاهری و بهیارای با صبر حوصله تعریف و تشکر کردم

فقط یه نگته ای رو بگم با عرض معذرت من ماه آخر دچار یبوثت شدم و هر راهیو بگین رفتم ولی فایده نداشت اون شبی هم که کیسه آبم پاره شد سه روز بود شکمم کار نکرده بود وقتی رفتم بیمارستان با ماما که مطرح کردم با دستور پزشکم تنقیه شدم که بار اول اصلا اثر نکرد و دوبار تنقیه شدم اینم بگم که اصلا درد نداشت و اذیت نشدم

به مدد تنقیه تا سه روز بعد از زایمانم مشکلی نداشتم ولی از روز سوم دوباره دچار یبوثت شدم و به گره بخیم که نزدیک مقعد بود خیلی فشار میومد و اصلا نه میتونستم بشینم و نه بخوابم تا یه هفته بعد که رفتم برای معاینه پیش دکترم تا منو تو راه رو بیمارستان با حال خراب دید ترسید و گفت بیا تو ببینم چیکار کردی با خودت بعد از معاینه گفت ترسیدم گفتم بخیت باز شده ولی نه جوش خورده فقط گره آخر مونده گفتم خیلی درد دارم گفت به خاطر یبوثتته ملین بهم داد و اومدم خونه ولی اونم تاثیر نداشت تا شبش که مامانم آلوی خورشتی جوشوند حسابی و آبشو بهم داد یعنی به پنج دقیقه نکشید که راحت شدم و دردمم قطع شد خلاصه اینو بگم بهتون حواستون به یبوثت باشه تا مثل من کار دستتون نده

در مورد بیمارستان هم من راضی بودم به جز چند مورد : ۱-اینکه فوق العاده شلوغ بود اگه من مامای همراه نگرفته بودم شاید با توجه به روحیه حساسم و ترس از تنهایی اذیت میشدم ولی خداییش همه ماماها و بهیارا خیلی خیلی مهربون بودن من یه حرف نا مربوط با توجه به خستگی زیادشون نشنیدم

۲-با توجه به شلوغی اتاق خصوصی خالی نداشتن مجبور شدم برم دو تخته که خیلی اذیت شدم چون همسر هم تختیم هی میومد و میرفت منم مامانم همه لباسامو داده بود همسرم برده بود به همراه روسریم خلاصه روسری سرم نبود ناچارا ملافه تخت انداختم رو سرم بعدش که پرستار اومد کلی سر و صدا کردم که اتاقمو عوض کنن دیگه نگهبان اومد بردش ولی تا صبح ده دفعه اوند و رفت رسیدگی بخششون از این نظر خوب نبود ولی برای شیردهی سه دفعه برای آموزش اومدن و هر دو ساعت هم میومدن پوشک پچه رو عوض میکردن

۳-از متخصص اطفالشون اصلا راضی نبودم چون بعد از معاینه داخل بخش گفت همچی خوبه ولی پنج روز دیگه بیارش غربال گری که آز زردی هم نوشته بود منم دیگه حساس نشدم که چرا آز زردی ؟ تا این که بعد از پنج روز رفتیم برای غربال گیری تا دید گفت زردی داره دستگاه گذاشت گفت ۱۷ باید بستری شه منم گفتم آز زردیش حاضر شه بعد گفت دستگاه دقیقه خودم چون احتمال میدام که زردی میگیره آز نوشتم خیلی عصبانی شدم گفتم چی میشد اونروز میگفتین تا من زود تر پیگری کنم نه الان که بچم پنج روزشه گفتم بستری نمیکنم خودم دستگاه میگیرم تو خونه میذارم گفت نه بلد نیستین بچه رو میسوزونی مامانم گفت نه من نوه های دیگمم تو خونه زیر دستگاه گذاشتم واردم خلاصه من با چشم گریون از مطبش اومدم بیرون شوهرم ترسیده بود گفت چیشده دیگه از گریه نمیتونستم جوابشو بدم مامانم اومد براش تعریف کرد خلاصه بعد از گرفتن جواب مامانم پسرمو برد پیشش دوباره من نرفتم مامان و همسرم رفتن بهشون گفته بود بستری نمیخواد مامانش ناراحت شد ببرینش خونه ولی خر روز آز بده خلاصه که توصیه میکنم برای غربال گری به هیچ وجهه اونجا نرین

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792