پریشب بود ک سرکار بود افتاد تاندوم دستش ضربه دید آتل گرفتیم و گفتن ی ۲هفته استراحت کنه خوب نشد جراحی🥺🥺از دیروز ک خونه هست صبح براش صبحوننه آماده میکنم چون دستش درد میاد و با ی دستم سختش مبشه اول ب شوهرم صبحونه میدم بعد خودم میخورم بعدم مهمونا اومدن عیادت و احوال پرسی ک خودم تنها پذیرایی کردم و ... رفتن و منم باز خونرو تمیز کردم برا شوهرم میوه ریز کردم و ابمیوه و کمپوت و اینا گرفتم خلاصه ک این ۲روز از غذا خوردن و لباس عوض کردنش و جا ب جا شدنش همه با خودم بود چون پاشم درد میکنه
امروز گفت رو تخت نفسم میگیره ،بردمش نزدیک در تراس براش لحاف و بالش گذاشتم و بازم میوه دادم بهش نمیدونم یهو دیدم عمبق نگام میکنه گفتم چیه تازگی دارم اینجوری زوم شدی ؟با بغض گف دیدی همشون رفتن و فقط تو موندی 🥺🥺گفتم خب معلومه میمونم زنتمااا گفت مامانم داداشام مامان بابای تو همشون یساعت بعنوان مهمون اومدن پذیرایی شدن و رفتن فقط تو شدی عصای ذستم 🥲🥲من کلا هیچی نگفتم نمیدونسم چیبگم زدم تو فاز شوخی گفتم چ عجب نگفتی وضیفته؟گفت وضیفه؟نه هیچکس وظیفه ایی نداره از معرفتته ک یساله پای داشت و نداشتم موندی با همچی ساختی و الانم بیکار شدم افتادم گوشع خونه انقذ حوصلمو داری بهم میرسی ،اینجا دیگ واقعا سکوت کردم باز گفت ب جان خودت ک انقدر دوستت دارم برات همچی و جبران میکنم وقتی با دست شکسته اومدم غش کردی فهمیددم کجای زندگیتم وقتی مثه ی مادر برام پرستاری میکنی فهمیدم کجای زندگیمی 🥺🥺🥲
حرفاش قشنگ بودن مثه ی لالایی بوداااا ولی من بغض کردم بغض کردم از حرفاش ک بوی غم و شرمندگی میدادن کاش زودتر خوب شه چون میدونم چقدر سختشع 🥺🥲هعیی دیشبم میگف خدا هیچ مردی و خونه نشین نکنه 🥺☹️اخرش دق میکنم بخاطر حرفاش 🥺🥲