من تنها و بیکس تو شهر غریبم مادرم هم فوت کرده زن بابام هم جونش درمیاد یه زن بزنه پدرمم که همش ماموریت و پروژه دلم به اینجا خوش بود که اینم هر چی تاپیک میزنم کسی محل نمیده خدا هم من نمیدونم کجاست که صدای منو نمیشنوه کاش قبل از ازدواج کردن و وارد شدنم به زندگی همسرم و به دنیا اومدن دخترم میمردم
روزی ماری عاشق شد میگفت معشوقش ماری ست خوش خط و خال،قد بلند وجذاب، گذشت تا روزی شهامت ابراز عشق به معشوق را پیدا کرد و توانست از نزدیک با وی دیدار کند اما وقتی او را از نزدیک دید بسیار متعجب شد و حیرت زده برگشت. او یک شلنگ بود! این است حکایت عشق های امروزی؛) #عضو جدید نیستم ۴سال خواننده خاموش بودم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
چرا بی کس تو دخترت داری دختر آدم همه کس آدمه، ناشکر نباش به دخترت تموم عشق و توجه ات بده تا حال و روحیه هر دوتون خوب باشه و زندگی کنید زندگییییی،،، این دوران و سن بچه ات دیگه هیچوقت تکرار نمیشه
قوی بودن سخت شده ۷ ساله دارم سعی میکنم قوی باشم خیلی چیزا با این سن کم دیدم سه سال پیش که ازدواج کردم ۴بود که از ته دل نخندیده بودم و شوهرم شد امید زندگیم شد اون خندهی از ته دل ولی الان شده آدمی که از دستش چاقو میکشم رو دستم ولی به خاطر بچم رگمو پاره نمیکنم که مثل من بدبخت و بی مادر نشه...
خدا مادرتو رحمت کنه چرا اینقدر زود ازدواج کردی؟؟؟ اصلا دیگه اینکارا رو نکن . نه خودت رو بزن نه به خو ...
خب مادرم ۴۲ سالش بود فوت کرد همیشه فکر میکردم اگه زودتر بچه دار میشد من تایم بیشتری باهاش بودم یا حداقل ازدواج کردن منو میدید یا وقتی میرفت من تو اون سن نبودم یا تو دوران مریضیش میتونستم کاری براش انجام بدم برای همین از همون موقع دوست داشتم اختلاف سنی کمی با بچهام داشته باشم... شوهرم هم مرد خوب بود ... هنوزم هست ولی اخلاق های بد زیادی پیدا کرده سر کوچک ترین چیزی داد میزنه حرف زشت میزنه دیگه مثل سابق نمیشینه با هم حرف بزنیم طبقهی بالای مادرش هم زندگی میکنیم حتی نمیتونیم بریم بیرون یا میگن ولخرجی میکنن اینا یا دنبالمون راه میفتن میان... و ... چیزای دیگه الان داره منو آزار میده ... شوهرم روز اول یه مرد با حوصله بود که انقدر یه سری چیزارو برای اینکه من خیالم راحت باشه تو ضیح میداد و طولانی حرف میزد که بقیه میگفتن چقدر شوهرت حرف میزنه خسته نمیشی؟ ولی دقیقا به خاطر این اخلاقش و احترامی که برام قائل بود و ارزشی که به حرفام و خودم میداد عاشقش شدم... حتی الان هم آسیب زدن به خودم رو فقط برای حلب توجه اون انجام میدم ولی وقتی دعوامون میشه و میگم تغییر کردی میگه خب درخواست طلاق بده دنبال بهونهای برای جداشدن