دردم سر کنکور وخانواده که کوچیکترین درکی ندارن
تا وقتی ۸ سالم بود یه خواهر کوچکتر تو خانواده اومد
یه پسر بزرگتر هم تو خانواده بود ...منم شدم بی ارزشترین عضو خانواده نه فقط برای خانوادم حتی برای فامیل......
الان ۱۸ سالمه خواهرم دبستانی و از وقتی رفت مدرسه کاراش با من بود من ببرمش بیارمش درساشو یادش بدم
علارغم مدرسم کلاسای اضافه ببرمش تمرین کنم برا داداش بزرگتره همه کاری کنم کنکورش بود همه حمایتش کردن
همه شون کلاس اضافه میرفتن زبان و ...و من 🙂۱۸ سالمه نه زبان بلدم نه هیچی از بچگی استعداد فوق العاده نقاشی داشتم اهمیتی ندادن بهم
همیشه طی این ۱۲ سال مدرسه یا قبلش حتی خانوادم به تفریح بودن و من باید اول کارای خونه رو همشو میکردم*ناهار و تمیز کاری*بعد اگه وقتی میموند میرفتم سر درسم جوریه که از بچگی یاد گرفتم شب بیدار بمونم و هنوزم تو طول روز وقت نمیکنم درس بخونم و شبا بیدارم جوری که بخاطر کم خوابیم خیلی وقتا سرگیجه شدید میگیرم
حالا کنکوری شدم ازشون یه منبع خواستم میگفتن چرته برای تو خرج کردن با اینکه من هیچ وقت نمره ام زیر ۱۹ نبود با تمام اون شرایط.....گفتم حداقل آزمون گفتن نه......امروز آزمون ۶ مهرم بچه های هم سال من دادن و من پی کارای خونمونم
الان امروز عقد داریم و همه لباس نو خریدن ک من یه کت و شلوار ۴ سال پیشمو هنوز تو همه مهمونی عروسی و....میپوشم ۴ ساله لباس نخریدن برام گله ای ندارم
حداقل درک کنن منم درس دارم امسال سال مهم منه:)
مامانم داره رنگ میزاره رو موهاش *من کارای آرایشی میکنم امروز درس داشتم نشده *مامانم درک کرد ولی بابام شروع کرد به داد و کتک زدن که تو فقط به فکر خودتی و همش من برا تو خرج کردم*یادم نمیاد کی خرج من کرده حتی🙂*گوشتو کر میکنی که نیای یه کاری کنی حداقل پسر بودی یه نفعی داشتی
....