سلام دوستان. من ده ساله ازدواج کردم، وقتی باهمسرم اشناشدم وزندگیمونوشروع کردیم هیچی نداشت این اقا، تازه فارغ التحصیل شده بود، بااولین حقوقش برامن حلقه خرید، ولی بسیارزرنگ وفهمیده بود. طی این ده سال چهارتاخونه جابجاشدیم، هم مستاجربودیم بعدصاحب خونه شدیم. ماشین خرید همه چی... الان خداروشکروضعیت مالیش خوب شده، یه خونه ی بزرگ داره برای خودمون میسازه وسط شهر، من همیشه پشتش بودم، حسرت یه خریدعروسی ساده، یاحتی عروسی بدلم موند چون شوهرم پول نداشت، همیشه توزندگیمون نخوردم ک بتونیم خونه ی خوب داشته باشیم، توخرج ومخارج هواشوخیلی داشتم. الان که پیشرفت کرده ویه زمین حدودهفتصدمتری خریده داره خونه وباغ میکنه ازش انتظارداشتم یمقداریشوبزنه به نام من، دنیا پشتش ننوشته، یهومن میافتم میمیرم یاخدایی نکرده اون، اگه یروز نباشه خدایی نکرده من ازاون خونه چی دارم؟! حقم نیست یکمش بنامم باشه؟ وقتی مطرح کردم، برگشت گفت سکه های مهریتوببخش تایک چهارمشوبزنم ب نامت. یک چهارمش از سکه هام ارزشش بیشترمیشه، ولی من گفتم نمیدم، همینطوری بده. خلاصه ازوقتی دیدم مایل نیست بده کلادیدم بهش عوض شده
من خودم در آمددارم، بمرور حتی انشاالله میتونم براخودم خونه بخرم، ولی دلم میسوزه، میگم من این همه ازخودگذشتگی کردم اونوقت حتی ب فکراینده ی من نیست، حتی الان حقوق این ماهموکامل بهش قرض دادم بااینکه مایل نبودم، دست خودم همش خالیه که اون پیشرفت کنه، هرچی پس اندازداشتم برداشته گفته بده قرض، قرضمم میده، کسس نیست ک نده، ولی ایا این بی معرفتی نیست؟ مگه نبودن یه کلی ادم ک بعدمرگشون خونوادشون یابچه هاشون خونه روازشون گرفتن وبیرونشون کردن؟ حق من اینه؟ اصلانمیتونم باخودم کناربیام، دیگه حس میکنم دوستش ندارم، حتی اجازه نمیدم بهم دست بزنه، همش حس میکنم کسیه که استفادشوازمن میبره وبعد میره، حس خوبی بهش ندارم، همش فک میکنم خودم پس اندازموجمع کنم ازش حدازندگی کنم، ولی دوتابچه دارم، بعدکلی سختی ب اینجارسیدیم، چرابرم جاروبرای یه نفردیگه بازکنم، ازطرفی بااین دیدنمیتونم باهاش زندگی کنم. میشه راهنماییم کنید؟ شماجای من بودید چنین مردی رودوستدداشتید؟ من همیشه بااخلاقای گندخودش وخونوادش کنارش بودم ولی دیگه حس میکنم بی معرفته، من ک خودم ندارنیستم ولی ازاینکه انقدقدرنشناسه بدم اومده
به این چرت و پرت ها فکر نکن،شماهم داری از اون زندگی نفع میبری و امرار معاش میکنی،از خودگذشتگی اگه نمی کردی زندگی خودت سخت میشد از این به بعد از شرایط بهتر زندگی استفاده میکنی
میشه برای برآورده شدن حاجتم صلوات بفرستی؟خواسته ای دارم که هرچی سعی کردم بهش نرسیدم و تا مرز افسردگی رفتم اما ناامید نشدم و به لطف و رحمت الهی امیدوارم...
نمیده خواهر. من چون سرکارمیرم ریالی پول بهم نمیده، حتی خودمم گاهاازپولم خرج میکنم چون میبینم برالباس ...
این دیگه انتخاب خودت بوده،من هرچی همسرم میگه شاغل شو نمیرم چون از این قضیه میترسم
میشه برای برآورده شدن حاجتم صلوات بفرستی؟خواسته ای دارم که هرچی سعی کردم بهش نرسیدم و تا مرز افسردگی رفتم اما ناامید نشدم و به لطف و رحمت الهی امیدوارم...