از خودمو بگم
عروسی یه شهر دور بود با بیشتر از۸ساعت رانندگی
اینقدر کار ریخته بود سرم و سه تا اتفاق عجیب قبلش افتاد و کلی وسیله باید میبردیم باخودمون و...همه مسولیتشم بامن بود که حواسم پرت شد درساختمونو بستم وقتی کلیدپشت دربود نمیشد با کلید شوهرمم درو باز کرد چون کلید توی در بود از پشت
حالا چی جاگذاشته بودم کفشهای عروسی خودم و شوهرم و دو تا کیسه زباله
خلاصه شوهرمو تصور کنید با کت و شلوار مجلسی قهوه ای با کفش کهنه ی اسپرت خاکستری😄 خیر سرمون فقط من و شوهرم و برادرشوهرم و زنش از تهران رفته بودیم عروسی تصورات مهمونا از تهرونیا بهم ریخت😄
جالبه کفش خودمم تا رسیدیم به تالار تو مسیر رختکن تالار کفیش دراومد😄 چرق چرق صدامیداد تا رسیدم تو تالار😄😄