من همش خودمو ميخورم و به جاى بيخود زندگييو به خودم زهر ميكنم
يكى از مسائل پيش افتاده اينكه من يه ميز كوچيك دارم از اينايى كه تا شوان رو زمين ميزارى درس ميخونى ولى خواهرم نداره ما باهم تو يه خوانه ايم و ديروز كه خودم داشتم روش درس ميخوندم همش عذاب وجدان داشتم كه چقدر آدم بديم ى خودخولهم كه خواهرم رو زمين درس ميخونه اخرشم بردم ميزم رو دادم بهش
امروز از خواب بلند شدم ديدم داره يه چيزى براى عصرونه درست ميكنه بخوره بعد من فكر كردم كه به منم ميخواد بده گفتم چقدر گشنمه ولى اون بهم هيچى نداد و اومد جلوى من نشست خورد
اينش مهم نيست كه به من نداد ولى دلم شكست و به سادگى خودم غبطه خوردم