سلام
دهه هشتادی ام
یه بچه ۱ ساله دارم
۶ساله متاهلم که ۲ سالش عقدی بودم بعد عروسی کردیم
ما یه زمین خریدیم و داریم میسازیم فعلا فقط اسکلتش خورده و حدود ۱ سال دیگه کار داره تا تکمیل شه
من دوران عقد بخاطر فاصله ماهی ۲ هفته خونه مادرشوهرم بودم
بنده خدا یه مقدار دخالت میکرد اما خب حرفاش درست بود
هرچند من حسابی بدم میومد و قهر میکردم و دعوا راه مینداختم
ولی اون نصیحتش و میکرد
مثلا میگفت رخت خوابت و جمع کن یا لباس زیرت وبا لباسشویی نشور عفونت میگیری یا میگفت پولت و خرج خوراکی و لباس نکن طلا بخر سرمایه داشته باشی یا میگفت محله ما امن نیست لباس کوتاه نپوش و به شوهرت مثلا نگو خر و اینا مهرتون از هممیافته و پرده های بینتون دریده میشه
مشکل نصیحتاش نبود مشکل این بود که به بحثای ما گوش میکرد
خلاصه همچین شخصیتی بود
مادرشوهرم چند سالی با جاریم زندگی کرده حالا جاریم میگه میخوام مستقل بشم
مادرشوهرمم آسم داره میترسن اتفاقی براش بیافته
همسرم میگه ما بریم باهاش زندگی کنیم تو یه اتاقش بمونیم تا خونمون ساخته بشه
پول ودیعه خونه و پولی که میخوایم بدیم اجاره رو بزاریم تو روند ساخت خونه
من میترسم بینمون خراب شه و یهویی بحثی پیش بیاد این احترامی که بهم میزاریم دریده بشه
خودمم میخواستم برم کلاس خیاطی و رانندگی
خونوادمم اینجا نیستن که بچه رو بزارم پیششون
میخوام بزارم پیش مادرشوهرم
شوهرم میگه اینجوری وقتی تو یه خونه باشم بچه اضطراب جدایی نمیگیره
چون یه مدت میرفتم باشگاه بچه رو میزاشتم پیش مادرشوهرم اضطراب جدایی گرفته بود بدخواب شده بود و گریه و زاری خیلی میکرد و میچسبید به من و باباش
بنظرتون با این توصیفا چیکار کنم؟
من خودم اصلا ادم خوش اخلاقی نیستم و از کاه کوه میسازم
دلم نمیخواد رابطه خوبمون خراب شه
از سمت دیگه هم دلم میخواد خونه خودم زودتر اوکی شه