منم مامان و بابا میگم ولی اخیرا ی اتفاقی افتاد ک فهمیدم پدرشوهرم واقعا مث بابام نیس و دلسوزی پدرانه بم نداره دوس ندارم بش بگم بابا.میخوام بگم حاج اقا میترسم کدورت پیش بیاد.
از وقتی اومدی تو دل مامان زندگیشو رنگی رنگی کردی...ان شاالله که به سلامت به بغلم برسی.هیچکاری مهمتر از دوس داشتن تو 😍ندارم.ان شاالله هرکس که منتظره بزودیه زود دامنش سبز بشه🙏🙏
من که شماره هیچکدومو ندارم به جز خواهر شوهر کوچیکه اونم فقط یه بار زنگ زدم تبریک نامزدی
منم فقط عید نوروز به عید نوروز زنگ میزنم تبریک میگم.البته من قبلا سالی 3بارو زنگ میزدم ولی یه سری ماجرا ها پیش اومد که عقب نشینی کردم کامل.دو سه ساله صداشون نکردم نزدیکه یه ساله باهاشون حرف نزدم جز تبریک عید 2سالم هست که خونشون نرفتم کاریم کردم که بفهمن نباید بیان خونم.کلا شمشیرو از رو بستم
میدونم عزیزم هممون از دستشون کشیدیم که سرد شدیم و گرنه کیه بدش بیاد رابطش با خانواد همسر خوب باشه اع ...
اخه منو واقعا خسته کرده بودن هرسری میومدن خونم یکماه تا 50روز میموندن مثل یه ربات ط کار میکردم اخرشم خواهر شوهر پرروم میخندید و مثلا با شوخی میگفت میدونم خسته شدی ولی عروسی وظیفته.انقدر بهشون خوبی کردم و خوش رو بودم که به خودم اومدم دیدم منو با کارگر اشتباه گرفتن بالاخره بعد از 6 سال واکنش نشون دادم بعد چون انتظار نداشتن که کوزت زبون درازی کنه خونه ای که با پدرشوهرم شریکی خریده بودیم و ما توش زندگی میکردیمو گفتن بفروشید ما پول لازم داریم.فروختیم و اومدیم مستاجری.همچین ادمایی ارزش ندارن که بخوام مثل خانوادهی خودم باهاشون رفتار کنم
رک بهشون گفتم من دیگه نمیتونم یکماه یکماه مهمون داری کنم هرکاریم تا حالا کردم از خوبیم بود ولی ادم خوبیو خرج کسی میکنه که لایقش باشه.البته فقط به خواهراش گفتم و اونام به مامان باباشون گفتن.بعد به خواهر شوهرم گفتم از این به بعد هروقت زبونتو ادب کردی اجازه داری پاتو خونهی من بذاری
اون بار گفتی اومدن خونه برادر شوهرت قرار بود شب بیان خونت چی شد بالاخره؟ موندن یا رفتن ؟ شام چی گذاش ...
نیومدن اصلا.قهر کردن به جای اینکه یکم فکر کنن و بگن راست میگه چرا باید این همه بمونیم که خسته بشه که صداش دربیاد تازه قهرم میکنن.خداروشکر دیروز برگشتن شهر و دیارشون