نوشتمه نظرتون خیلی برام مهمه بگین چطوره اشکالاتشو بگین لطفا و اگه امکان داره بگین چطوری تمومش کنم
به دور دست ها مینگرم و می اندیشم . به زندگی ام . به اینده نامعلومی که دارم به گذشته ی ترسناکم .به سختی های که در این زمان در این سن درحال تجربه کردنشان هستم . به درد ها و زخم هایی که حق من نبودند اما سهم من شدند .
به ان روزی که زندگی ام تیره و تار شد . و فقط من ماندم و من . دیگر خانواده ای نبود . پدری نبود که دستی بر سرم بکشد و تکیه گاهم باشد . و مادری نبود تا نوازشم کند و بی منت محبت بورزد . و من از تمامی ان محبت های بی دریق و گرمی خانواده محروم شده ام و و حالا تنها تر از هر وقت دیگری هستم کسی را در این دنیا ندارم تا با عث دلگرمی من شود و کسی هم وجود ندارد تا جای عزیزانم را بگیرند . و من مانده ام که با این دنیای تاریک و این مردم ظالم چگونه کنار بیایم انهم بدونه پشتیبانی و کمک بدونه حمایت های همیشگیه پدر و راهنمایی های مادرم و بدون همراهی خانواده