من زیاد اینجا نمیام صحبت کنم .وقتی که دارم میترکم و نمیتونم دیگه تو خودم بریزم میام مینویسم.
امسال فارغ التحصیل شدم . میخواستم ارشدم رو بخونم که قانون طرح اجباری اومد.
الان ۵ ماهه که منتظرم نوبتم بشه که برم طرح رو بگذرونم .اون زمان که ثبت نام کردم نفر سی ام بودم و الان دو ماهه از نفر ۶ام رسیدم به نفر دوم توی صف انتظار. خیلی طول کشیده با این که جز نفرات اول تو صف هستم ولی خب هنوز خبری نشده.و خب هیچ مسئولی هم گردن نمیگیره این روال کند رو
سر همین موضوع همیشه منتظر بودم که بهم زنگ بزنن و موقعیت های شغلی رو از دست دادم چون معلوم نیس چه مدت زمانی بتونم سرکار باشم تا نوبت طرحم بشه و این موضوع رو همون اول به کارفرماها میگفتم و خب طییعتا اونا هم منو رد میکردن .
کم کم افسرده شدم . سرزنش های پدر و مادر هم که جای خود داره . خودم دارم میسوزم و میسازم با این بیکاریه . اونا هم بهم سرکوفت میزنن که چرا بیکاری و چرا تنبلی یا کاری نمیکنی
الان دنبال کار پاره وقت هستم ولی خب منزوی و افسرده شدم ، روابط عمومیم بد شده به خاطر همینم چند تا موقعیت شغلی دیگه رو از دست دادم ..
واقعا نمیدونم از این چرخه ی کوفتی بیکاری و افسردگی که دست خودم نیست چطوری خارج بشم . مثل خوره افتاده تو وجودم و داره منو میخوره . از شدت ناراحتیش ۳ ماه پریود نشدم . موهام سفید شدن و کلی ریختن .
اونی که دوسش داشتم خودش پا پیش گذاشت ولی معلوم شد منو دوس نداره و همین که خودش اومد جلو بیشتر منو درگیر کرده .
هم سن و سالای من چرا همه چی دارن.؟ درسته همه این چیزایی که میگم رو ندارن ولی حد اقل یکیشو دارن.
ماشین ، زندگی بهتر ، کار درست و حسابی ، خانواده ی حامی ، خانواده متحد
۲۴سالم شده ، بدون کار و پول ، بدون روابط دوستی عمیق، بدون سلامت روحی
میگن که امیدت به خدا باشه . واقعا همیشه امیدم به خدا بوده نه کس دیگه ای ، ولی خدایا واقعا دارم نا امید میشم ، واقعا این امید بدون جواب داره زندگی رو برام سخت تر میکنه. اگه نمیخوای چیزی درست بشه لطفا بگو بهم . یه جوری بهم بگو که بفهمم باید دست ازت بکشم و به بنده هات رو بیارم .
نه که خودم نخواما ... دیگه نمیتونم تحمل کنم . نمیتونم قوی باشم. خودت شاهدی که چند روز طول میشه تا خودمو جمع و جور کنم برای انجام دادن کاری