عذاب وجدان دارم☹️

چندبار خواستم برم ولی پسرم کوچولوعه اون یساعت کسی نیس نگهش داره وابسته منه یه جلسه رفتم کل مطبو گذاشت سرش باید یکم بزرگتر بشه بعد برم

راست میگی اصلا حواسم نبود تلفنی صحبت کنم 

اره کوچکترین اتفاق تا ماهها ذهنمو درگیر میکنه 

ممنونم عزیزم

بخدا هیچجا بدیشومو نگفتم اینجاهم میگم یجوری دلم نمیاد ازشون خیلی بد بگم بهم تهمت ناموسی زدن حرف از دهنم بردن اوردن اخر اسممو خبرچین گذاشتن و هزار چیز دیگه ولی بازم من میگم رابطه خواهر برادریشون بد نشه من خودم خواهر ندارم نگن حسودیش شد بینمونو بهم زد تا جایی که میتونم میبخشم اینا فکر کردن حق با خودشونه که من میبخشم 

برای کوچیکترین چیز یهو یه جنگی بپا میکنن که اصلا یادت میره داستان چی بوده دعوا سر چیه شده میان در خونت بعد من شروع میکنم به لرزیدن و منو من کردن😐😐😐

دقیقااینبارتصمیم گرفتم بیخیال شم و اهمیت ندم برن به جهنم امروز تاحواسم رف سمت حرفاشون گفنم بزار برن گمشن بابا واصلا ذهنمو درگیرشون نکردم واقعا ارزششو ندارن من زیادی گندشون کردم

اینکه پشت سر من الکی به شوهرم بد میگه و با اینکه من تا کتونی و کوله و لوازم تحریرمدرسه بچشو گرفتم و یه هفته قبلش براش بردم و باز این چرندیاتو به شوهرم گفتو بعد ازون پیش هرکی نشست پشتم چرت گفت دررحدی که خواهرای خودش زدن تو دهنش که جمع کن این رفتاراتو 

دقیقا اونی که گناه داره منم یااون؟😑

الان سر همین انتظارات زیادو حرفای نپختش با۲تااز خواهراش قهره

خواهرش زنگ زده بود از من معذرت خواهی میکرد میگفت اون عقل نداره بچست حالا۸سال از من بزرگتره ها