شب روزخون دل بخوری ،با دنیای از جهازبفرستی خونه شوهر بعد شوهرکثافت بگیره زورکشش بکنه و تحویل خانواده اش بده ، دخترهمسایه مون چندروزپیش رحمت خدارفت الکی گفتن سکته کرده ،اخه مگه میشه دختری که دومترقد و هیکلی و سالمه سالم یهوسکته کنه ،حالامعلوم شد تا شوهرنامردش سم بهش داده و کشتش موقع جون دادنم ازش فیلم گرفته هیییی دنیا 😔ادم چطوری باوجودهمچنین کثافتای دوباره به زندگی ادامه بده ،ایشاالله هرکی به مظلوم ظلم میکن چه مرد چه زن فقط یه تیرغیب بخوره و نابودبشه و واسه همیشه گندش از دنیا پاک بشه
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند
خدا الهی نسل زن هایی منقرض کنه ک ب مردا زن دار پا میدن....
ما زن ها پشت هم نیستیم ک جامعه ب گو کشیده شده
خوشبحال مردها دلشان که بگیرد سیگار میکشند..هرزمانی هم که باشد بدون ترس ودلهره،به دل خیابان میزنند،حتی اگرشد وسایل دم دستشان رامیشکنند،اما ما زن ها چه؟؟؟نه خیابان برای دلتنگی هایمان امن است،نه سیگار با طبع لطیفمان سازگار...نه دل شکستن ظرف ها راداریم...مازن ها که دلمان میگیرد...زورمان به موهایمان میرسد...به ناخن هایمان میرسد...به بغضمان میرسد...ما زن ها درمواقع دلتنگی خیلی قوی که باشیم نهایت درگوشه ای مچاله میشویم وبی صدا میمیریم..
یکی از دوستام از یکی از اقوام محترم ایرانه نمیگم بحث پیش نیاد میگفت کلا همینه بعضی از شوهرا و پدرای ...
اگرعدالت خدای وجودداره ،واگزاربخدا
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند